شاید گذر زمان التیامبخش درد باشد و شاید بشود اندوهی را با زمان کم کنیم....ولی مثل آتش زیر خاکستر میرود آن زیرترها.... میرود جایی مینشیند که هربار دستت را به آن برسانی بسوزاندت....
گذر زمان فراموشی نمیآورد.... فقط شاید گاهی آتش و خاکستر و همهی متعلقاتش برود زیر پوستت، توی خونت حل شود و آن وقت است که رنج کشیدن را نمیفهمی..... خیال میکنی فراموش کردهای.... و انگار دیگر حسی، هیجانی نمانده ... اگر آن کسی که بیشتر ترانههایت را با خود برده است را توی خیابان شلوغی ببینی که از ماشینش پیاده شده و برایت دست تکان می دهد، درد را بغل کردهای و دیگر برایت فرقی ندارد الان دستی هست که بغلش کند یا نه؟ دارد چمدانهایش را برای رفتنی دیگر میبندد یا برای بازگشتی دوباره؟ دیگر برایت مهم نیست که بدانی با پرواز شمارهی چند تبدیل به دردی خواهد شد که خزیده زیر پوستت، قاطی خونت شده.... دیگر حواست به او نیست.... نمیکُشیاش. ...انگار شبیه یک دوست معمولیِ معمولی بوده که فقط توی کوچهای بارانی از دستش چتری گرفتهای.... ممکن است فقط دلت بخواهد قبل از این رسوب همیشگی، مثل دو دوست نه خیلی صمیمی که شاید اولین بار توی عبور از خیابانی نگاه هم را دزدیدند، توی کافهای روبهروی هم بنشینید و از روی دست هم قهوهای بدون شکر سفارش دهید.... شاید باز هم بروی بیرون کافه، از اولین دکه دو نخ سیگار اولترا لایت بخری تا با هم، دود کنید، و چون برای هیچ کدامتان ترافیک تهران، آب و هوای گند بهار امسال یا حراج فصلی آدیداس مهم نیست، فنجان کوچکِ تلخ قهوه را سر بکشید و موقع خداحافظی هم یادت باشد که باز با کمترین وُلوم صدا خدانگهدار بگویی، و به امید دیدار را هم اینبار توی مغزت، دلت، چال کنی. چون قرار بر دردیست که خزیده زیر پوستت، حل شده توی خونت. سرت هم که مثل همیشه پایین است که رفتن را نبینی. رفتن برای تو هراسی همیشگی بوده است، حتی رفتن دوستی که فقط یک بار چتری از دستش گرفتهای، نگاهت را دزدیده است یا با هم سیگاری را دود کرده و جز سلام و ترانه هیچ نگفته اید....تو هنوز نمی دانی گذر زمان با من چه می کند.اما نمی توانم قول بدهم که منتظر هیچ پاییزی نباشم تا هیچ ترانه تخیلی ای زیر هیچ بارانی زمزمه نشود یا بارانی نبارد،چتری نباشد و...هیچ.فقط قول می دهم پس از این،همه ی خیالاتم را قورت دهم .کاش می آمدی برای یکبار هم که شده با هم آرزو کنیم باران سیل آسایی ببارد....
منبع:
بعضی درد ها ای راست گفتی بعضی دردها هستن که از یاد و دل ادم بیرون برو نیست
اما خدا که هست
عشق و صفا که هست
قران چراغ راهو
خدا رهنما که هست
قسمتی از شعر زمینیان خودم بود
خدا همیشه هست
می تونی حسش کنی حتی تو سخت ترین شرایط
ممنون از لینکتون