آغوش..

بسم هو...

باز باران بی ترانه بربام دلم خورد

دیشب آمد اما من درخواب بودم؛؛؛مثل همیشه..

بوی باران عوض شده، گویی باران هم غمزده است

انگار همه بوق و کرنا به دهان گوش های ناشنوایم را میخواهند کر کنند...

آی باران، آی مردم ،آی هوا...میدانم

ماه حسین(ع) درپیش است...میدانم دستی روی زمین افتاده...

میدانم سینه ای بی شیر و لبی خشک 

در هوای باران چشم به دستان افتاده دوخته اند...میدانم ...


اما دانستنم به فهمش کمکی نمیکند..چه کنم..؟

یا ربّم این دستهای سبز را انداختی روی زمینِ من ،ک دستگیرِ آدم باشد؟

ندیدی که آدم پا روی هرچه برزمین افتاده میکوبد؟

نشنیدی که آدم همانی که اشرفش خواندی ب خونَ ت رحم نکرد؟

حتی به حلق نازنین دردانه ات هم...

من هم آدمم، ازاین تبارم..

اللهِ من دستگیرم باش که خجل ام از دستهای عباس(ع)...

چندی پیش هزیان میگفتمو بدنبال لباسی تقوا گونه برای تنِ قناسِ آدمی ام بودم

 سخت بود اما رحمت تو لباس به تن ام کرد

کنون ک اینگونه سرگردان و آواره ی دنیای ماشین ها شده ام چِ بپوشم؟؟

تکه ای ازایمان دارم دو چشم ک لایه ای از شبنم برآن نشسته

دلی هم دارم ک مأمنی است بنام تو زده

مغزی هنگ از معجزاتت

دستی ک همیشه کاسهء گدایی ب درِ خانه ات آورده

تنی عریان از تو...

دیگر هیچ...

ندارم.

همین ها ارزانی تو باد و کربلائیها...خریدارم میشوی؟؟

یا حســـین(ع) دیده ام به حلق قرآن گویِ تو سراپا گوش شده 

و گوشم به مردانگی زینبت چشم دوخته...

هوای تو دارم که ریه ام یاری این هوا را نمیکند..

باب الحوائج ؛تویی عباس؟شنیدم ک تویی...این باب ها ک میگویند

 ب اندازه ی قد و قواره ی من هم هست ک بگذرم از آنها..؟

بابی میخواهم برای گذراز دنیایِ خودَم

دق الباب شده ام گوش کن..

صدای پای دخترک هنوز پیچیده در راه روهای تنگ و باریک مغزم

صدای خلخال ها ی دوان ب این سو وآن سو ...صدای فرارهای هراسان..

صدای آتش...بوی شمشیر...خیسی خون ...دردَم آمد..

دیده ی ترِ صاحبم سِیلی است برای هرآنچه سکونت دارد در منطقه ی شمالی قلبم...

این گودی چشم هایش چال هایی شده برای گناهان آدمی...

چند سنه ی دیگر باید درانتظار انتقام مادرش بنشیند..؟ب امید یاری من ...؟یاری آدم..؟

خدایا هنوز صدای این بنده ب گوشت میرسد؟

اگر نرسید هم فرشتگانت چُقُلیِ مفصلی از اعمال دارند

 ب گمانم بی عیب و نقص باشد حتما گفته هایم هم هست ک تو بخوانی..

خدایا میخواهم از آدمیت استعفا دهم...

جان خودت قبول کن ک دیگر تاب تحمل این تن را ندارم..

خدا...

چند میانمار دیگر بسوزد ؟

چند آذربایجان دیگر دفن شود و  آدم ها اما نشسته بنگرندهرچند اندکی؟

چند نام دیگر بی حرمتی ب دوش کشد؟

چند صباح دیگر تیره شود ب کام چشمان مسلمین عالم؟

چند فاحشه ی گیس بریده ی دیگر خود را هم جنس زینب(س)بداند؟

چند...وچندین...

نَ...از عالم و دنیا و جهان و کشور برون روم.همین شهر همین محله ها همین دانشگاه ها

اصلا همین دانشگاه خودم

چند طعنه ی دیگر ب این انگ های کهنه شان بزنند؟

کی دلشان خنک میشود؟

 ببینم ابلیس! تو چرا ازرو نمیروی پررو..؟!!

هرچند دلم از گلایه ها پُف کرده اما خداجان؛شــــــــکرت..

خداجانم شــــــکرت ک شانه ی گیس هایت را ب من دادی

شــــکرت ک جاروب خانه ات را ب من سپردی

شــــکرت ک این ابلیس ناپاک و دوست داشتنی را برای من آفریدی که باز هم یادآور تو باشد برایم

شــــــکرت خدا ک ابلیس هم مرا ب یاد چشمان تو میاندازد..

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------

باربط نوشت1:

 دلــــــــــــــــم آغوش میخواهد...

نَ زن باشد نَ مرد

خدایا...

زمین نمی آیی ؟


باربط نوشت2:

عَلَم عباس(ع)بر زمین نماند جوانمرد و شیرزن...بگوش باشید

---------------------------------------

بی ربط نوشت1:

بزن ...طعنه بزن ک هیچ ب چشمم نمی آیی

چشمانم مهمانی دارد ب بزرگی خدا

تو درآنها جایی نداری چ رسد به طعنه هایت...بزن..


بی ربط نوشت2:

آشنایی اما غریبه

وهم بَرَم داشته...بگو کیستی؟

احساس خیسم

 

دلم هوای حرمت دارد تاج سر...

چشمانم دودو میزنند درخاطرات خاک خورده ام باتو

خواستمت ولی نالایق بودم درباز نکردند

دلم گرفت

خواستندم که به دیار غربتشان بروم بلکه ازدلتنگی ام برای تو کاسته شود

اما امان ازاین دل شرورم....امان

                  kimia

بی آنکه تلاشی بکنم و موانع را هموار کنم راه باز کردندو فرشی از

 عشق های ایزدی پهن کردند برایم

تا چشم گشودم بازی روزگار بازی دراز غریب را نشانم داد

افسوس قدم زدنو بوی خاک غربت گرفتنش به دلم ماند ولی چشمانم

 گرد غربت راچشیدندو نوای راوی نواخت برای گوشهایم باچشم دل دیدم

 آنچه پشت قله های بلندش بود

درمرصادش دیدم آنچه که شنیده بودم

لمس کردم آنان را که گمنام بودند

اعترافم بجاست اگربگویم دلگیر شدم از همه شان و حتی ازتو که نتوانستم

 همه را زیارت کنم و راهم ندادند و مهر نالایقی ام را به رخ کشیدند....(۱)

باز هم دنیا دست ازسرم برنداشت تا عشق بازی کنم با عشق بازان...

از دیار غریب شهدا هیچ نفهمیدم جز همان غربتش که بارها و بارها گفته بودند

و آویزه ی گوشم شده بود

مردی(۲) پرسید برای چه آمدی میدانی؟جوابی جز سکوت بارش نکردم

وقتی داشتند عذرم را میخواستندو ترک دیار پیش رو بود همان مرد که

به گمانم تکه ای بود از ستاره های آسمان عاشقان خدا؛ تکه ای از کفن گلگون شهید گمنام بی

سری نشانم داد و دستهای ناپاکم را متبرک و چشمان دنیایی ام را هوایی کرد

 خوب یادم است آن تکه کفن دلدادگی روی نام ابراهیم نبی بود(۳) و نام شهید همسفرم

هم ابراهیم...یادت بخیر ابراهیم هادی که یادت کردم....

از سفر غرب هیچ نفهمیدم اما بااین عقل ناقصم و دل بی تابم که درتمنای چشمان

یاکریم های توست برای پاکی؛ همان تکه پارچه ی سپید را فهمیدم...امیدوارم

فهمیده باشم نه درسراب های ذهنم

چندی است خسته ام ازاین آدمها که بین آوارگیشان دوستانی را توپی

کرده اندو سدّی بودند برای راهشان اما آنها توانستند چون به یادتو و به نام

ربِّ تو نیت کردندو دستانشان ستونهایی شد برای هم کیشان آذری ام...(۴)

برای شما رفقایم:دستان زحمتکش اجرشان بیش از لبهای ذاکر است...

ضامن غریب تک تک میطلبی دوستان را و حسرت بیصدایم را میشنوی

ولی...باشدمیدانم که بازهم الفبای صبر را مزه مزه باید کرد...

گرچه دورم به یاد تو سخن میگویم.

دلگیرترم از دنیا که خواب خرسی اش پایان نیافته و هنوز صدای خرو پف اش اوزون بیچاره را میدرد

این همه بی ادبی و هتک حرمتها را کجا میخاهند قاضی کنند؟

وای برشما کوران بی دل که دنیا را آب ببرد شما را خواب هم چنان میبرد ؛وای..

هنوز بوی تن های سوخته و حلق های بریده و بوی خون تمام نشده دست درازی

 به ایمانمان میکنند

تجاوزشان به تن ها کافی نبود غاصب دل ها میخاهند بشوند

چشمتان کور باد که دلتان کورتر است...دلتان سوز باد که ما می ایستیم و

هنوز هم حلقمان تکبیر میگوید لبیک مان به الله یادمان نرفته

دلتان سوز باد که مردان مرد داریم و شما هنوز هم نامرد میزائید

ما کودک نیستیم که مادرش را بکشید و به عزا بنشینیم ما عمار هارا داریم

ما هنوزهم سردارانی هرچند بی سر اماسردار داریم

--------

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا(ع)

السلام علیک یا غریب...

السلام علیک یاضامن دل من...

-----

(۱)آنجا هم دنیا قلاده اش را برگردنم آویخته بود

(۲)حاج آقا ج، مردی ازجنس نور

(۳)کفن ؛لای قرآن؛سوره ابراهیم نبی

(۴)بسیجی به آنها میگویند که از هیچ دریغ نکردندو بی چشم داشت تلاش کردند

-----

باربط۱:تجربه ی اول بود

باید سفری آسمانی میشد اما بیشتر خاکی بود....فقط شیرینی سختی هایش آرامم میکرد

باربط۲:نشود که آذربایجان را هم چون بم  در ژرفای ذهن تاریکمان گم کنیم..!!؟

 ------

بیربط۱:سپاس ازدوستانی که سراغ میگرفتند و عذر که سعادت همراهی قلمشان را چندی نداشتم

 

تب دارم

 

بسم الله الرؤوف

بازهم درابهام انسانیت گم شدنو گیج شدن...

انگار تمامی ندارد این حس پف کرده ی انسان بودنم

انسانی ازنسل حوا که هنوز هم دربند سیب است...

درپناه قرآنی که فقط زرکوب های روی جلدش رادیدم و گوهر نهانش را

چشم بسته خواندم بی آنکه بفهمم با تمام پررویی ام

بک یا الله بک یاالله بک یاالله...بازهم

صدایت زدم شگفتا که تو هنوز میبینی ام...

خیسی بوسه هایت را در رحمتت میبینم که بر منِ بی قدر نهادی زمانی که به

آغوشم کشیدی..

             

سحرگاه دوم بود به گمانم ؛ سر به سجده ی سحر نهادمو درآنی

زخم شمشیر آن نامرد را که گویی خود نیرویش را از برکت نامت گرفته بود؛و

سردی خون به همراه داشت حس کردم(1)

چه  دردناک بود

دردناکتر ازآن نم غم نشسته بر صورت عزیز دل حسین(ع) بود...وازینبا(س)...

سخت بود جایگزینی وجود ناپاکم به جای مولای عالم

تاب نیاوردم...

چه زیبا بلورهای حسش را از دریچه ی انسانیت میریخت...نام علی(ع) که

آمدهمه ی وجودش چشم شد و زبانش جز اشک نگفت...

ماه دارد از آسمان رخ میبرد و روز به روز در فراغ منجی نحیفتر و لاغرمردنی تر

میشود؛ماه مجلس مهمانی تو که عزتی زرّین برسرم نهادی هم...

 

افسار نوشتن بدست ندارم ازقدری که گذشت و باز بی قدر ماندنم و پناهم

درکنج قرآنم..تا کودکی که طعمه ی آتش شد و بوی گوشت سوخته(2)

و....

باز عفت مادر میانماری که له اش کردند..

و دردِ آه دخترکی که لباس هایش بوی گاز میداد وغصه ی کودک

پلاستیکی اش و آن نا؛زن یهودی و بی خدایی که بازهم پلیدانه وحریص

چشم به ویرانه اش دوخته...(3)

تا به این سحر؛ من که با یاد مرگ ،شکمِ تن را سیر کردم؛ قلمم میچرد..

ایرانی مرد و پارسی زنی که روزی جانش را برای آزادی من آزاده کرد دیگر

نفس نمیکشید و این زمین که روزی شرمنده چشم های خشک  عباسم بود

بی شرمانه آنها را به حصار کشید...(4)

نمیدانم کودک ،امروز افطار میکند یانه...

جانم هنوز درتب یار صدایش میزند و تنم باز درتب دنیا میسوزد ، نمیدانم

یارم بی یار مانده که رخ نشانم نمیدهد یا من یارم را در ازدحام گناه ها

گم کرده ام...؛؛؛....بلکه

هردو درسبقت اندو من درغفلت....(5)

 

---------------------------------

(1) توهمی زدم که میفهمم درد مولارا

(2) هنوز آتش میانمار دردلم شعله میزند

(3) یهودِ متجاوز

(4)هموطن بودند و برادر؛به لبیک ما نیاز دارند برای یاری

(5)اللهم عجل لولیک الفرج

----------------------------------

بیربط و باربطی ندارم که هنوز مـاتم....چه خوب این نقطه ها به دادم میرسند...

فقط حیرت و سکوت فریادها

بسم الله القادر...

امروز لحظه ای مکث... لحظه ای بهت 

و فریاد شیشه های شکسته

لحظه ای چشم در چشم مرگ

لحظه ای نفس حبس شده در سینه ام داشت خفه ام میکرد

بازهم قدرت نمایی الله ام...

باز هم رحمت و لطف و بنده نوازی اش نصیبم شد

درتوانم نیست شاکر  بودن در حد معجزه اش ولی...

خدایا شکرت

درد های به یادگار مانده تلنگرهای بی صدای یاد تو و بزگواری ات برایم....

به برکت تسبیح سرخ متبرک به اسماء آرامبخشت نفسی هست هنوز

حقانیت چادرم بازهم نوازشم کرد دربرابر حمله های ریز شیشه های متجاوز

------------------------------------------------------

کمربند ایمنی چیز خوبیست حتما ببندید

از خدا تا تویی که معجزه را دیدی

بسم الله...

صدایش را میشنوم ضربه های تیک تاک ساعت روی دیوار زندگی آمدنش را بیداد میکند

دلم عجیب گرفته ؛ از طرفی؛ شوق مهمانی دارم

کمدرا باز میکنم کلی لباس در رنگها و طرح های مختلف بیرون میریزد نمیدانم کدامش مناسب این مهمانی است

من هم مهمان ویژه ام تاج بندگی برایم پیشکشی فرستاده اند

باید آنچنان زیبا بپوشم که بدرخشم باید لیاقت آن تاج را داشته باشند این پارچه ها...

ولی هیچ کدام ارزش آن را ندارد

چه کنم؟؟

کدام را انتخاب کنم

کدام برازنده ی وجودم است...؟؟؟
زمان در گذر است عقربه ها به نفس افتاده اند در این رقابت

شاید این مناسب باشد

نه ! باید وقار ومتانت داشته باشد این ندارد

این؟؟نه این که عبد بودنم را نشان نمیدهد

آن یکی؟؟؟باز هم نه اینها هیچ کدام نشان از اشرف بودنم ندارند

میزبانم خیلی بزرگ است و کریم باید در خور او باشم

لباس تقوا؟؟

بهترین است

کاش اندازه ام باشد

من زیادی برای این لباس کوچکم باید بزرگ شوم زمان ندارم .....

ولی...

من در فکر این شادمانی باشمو آن زن مسلمان در میانمار مورد تجاوز؟؟این حق نیست

من به فکر غذای مهمانی و سفره ی رنگین باشمو شکمی که از عزا در میاید و این همه کودک بی سحرو افطار؟؟

انصاف نیست

شرم میکنم از عرق شرم روی پیشانی مردان آنجا ؛که در قبال نگاه های فرزندانشان و آوای شکم های گشنه شان میریزد...

خدایا به پیشواز این مهمانی آمده ام اما نه لباسی دارم که عریانی وجود ناپاکم را بپوشاند نه دستی دارم که برای دلم قدمی بردارد

دلم پیش ضجه های آن دختران و زنان و غیرت های مرده ی متجاوزین است اما دستم....

دست خالی چه کنم

یا ربّ تو چنان کن که دستم از تیر غیرت و دلم از کمان همت آکنده باشد

یاربّ من اینجا بوی بهترین نعماتت را نوش جان میکنم اما آنها که جزئی از من هستند و چون من انسان؛

جز بوی آتش و آتش و آتش و دود غیرتهای سوخته چیزی ندارند...

خدای من تنها نگاهم به عظمت و کرامت توست

میسپارمشان به تو...تو که بهترینی در همه 

بی صبرانه انتظار قَــدر ات را میکشم که دستانم را پُرکنی و دامنم پُرتر...

من در آرزوی...ولی غافلم از آرزوی آن کودکی که زنده زنده در آتش هوس نامردان سوخت

راستی اللهِ من!! کمک کن که در این ایام غرورم را تف کنم و هوایی را استشمام کنم که ابراهیم  بوئید و پَر کشید...

خدایا سرمای دنیا بازهم چیره شده بر تن و جانم

همه ی جانم لَه لَه میزند برای آغوشت و گرمای رحمتت...

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

باربط نوشت1:به مهمانی میروید مبارکتان باشد

یاد ماهم باشید که برهنه مانده ایم هنوز...      

                   

-------

باربطنوشت2:التماس دعای اول فرج بعد آزادی همه ی مسلمانان

-------------------------------------------------

بیربط نوشت1:اینبار بهانه ام تو نبودی اما دلم تنگت بود

-------

بیربط نوشت2:سلام برابراهیم را بخوانید .... پراز بوی خداست...

-------

بیربط نوشت3:ابراهیم!!همیشه کمک میکردی به همه حتی به آن نامسلمان ارمنی؛به من هم کمکی کن که محتاجم و درمانده....

-------

بیربط نوشت4:انتظار سخت است اما میخاهم مقاوم باشم دراین انتظار به امید مرحمت خدا

------

بیربط نوشت5:یادسه ساله ی کربلا بخیر...دلم هوای بانوی بی حرم را دارد

-----

تشکرنوشت:یا حسین(ع) جان دوباره دادی به...ممنونم

دلم هوای زیارتت را دارد آقا؛توکه معجزه کردی و...باز هم معجزه کن و مرا بطلب  که ناکام نمیرم

شنیده ام ناکام کسی است که تورا زیارت نکرده باشدو بمیرد

زمان ندارم میترسم نباشمو با حسرت ندیدنت بروم آقا....

-----

تسلیت نوشت:برای تو دوست شفیق من که همه چیزم شدی؛شدی جزئی از وجودم...

فقط از خدا میخام صبربده به مادرت ، میدونم خیلی سخته

محکم باش کنارمادر

-----

اصل نوشت:این جمعه هم گذشت هنوز نیامدی جانم به قربانت...

کاش این جشن میلا دها به جشن آمدنت بدل شوند

بسم الله گفتم و انگشتانم رابه ورزش واداشتم که اعتراف تلخ را نوش جان کنند مقابل آن غایب همیشه حاضر که به دروغ هرشب وروز دعایش میکنم

میترسم بلندای دماغم از درازای بینی چوبی پینوکیو هم تجاوز کند و قله ی دروغ را فتح کند و از روسیاهی نامم را در کتاب گینس حک کنند که همه بدانند من دروغگو هستمو رسوای عالم شوم

این همه سال از سنم گذشتو سال های از دست رفته ام پیاپی در آمدوشد اند و هنوز هم کسی به من صداقت را نیاموخته...

براستی کجای این دنیا کلاس های راستی و درستی و صداقت برگزار شد و من بی خبر مانده ام...؟؟؟!!

آمار همه ی کلاسها و تفریحات دروغین رادارم همه ی بنرها و پوستر ها وتبلیغهاشان را از بس میخانم میخورم

اما....

یادم نیست دوره ی صداقت دیده باشم بر این تبلیغ های نیرنگ

آقا دارم شک میکنم که منتظران ظهور که میگویند دراین "عصر" باشند

میترسم پس فردا انگشتان نحیفم دروغ بزرگتری از نبودنو نیامدنت بنگارند

مولا شنیده ام که میگویندعند فناءالصبر یأتی الفرج...

اگراین راست باشد پس مدرک دیگری برای اثبات دروغم یافته ام

باز هم برای مجازات بی چون و چرا آماده ام چون خود کشف کردم که چقدر حقیرم که این چنین برای چون تویی دروغ میبافم

دانه های بافته شده را میبینی و دم نمیزنی و من باز میبافمو غافل از شرمندگی که باید نصیب من شود اما تو از خدایت ؛خدایم شرم میکنی که بنده ای چون من دارد

مولا نه انگار کنی که دیوانه شده ام ها نه...

ولی دارم میبینم که قاضی چکش عدالتش را بر سر میز بیچاره میکوبد تا مرا از خواب به ظاهر شیرین دنیایی ام بیدار کند اما...

کاش اوهم میدانست که من کر شده ام

مولا جان رد دل گم شده ام را گرفتم تا رسیدم به میز کار وب پراز نیرنگ این دنیا

تو ندیده ای دلم را ؟؟

عقلم چه؟؟آن را هم ندیده ای...؟؟

شنیدم سرکوچه ی ناپیدای افکار ،عقلم را به حراج گذاشته اند که نبودنت را باور کند

اما این بار آنها غافلند از دلم

گویا میشنوم صدایش را که ضجه میزند برای بیداری

مولای من دلم را به تو و پروردگارت میسپارم

آمده بودم برای تو و آمدنت بنویسم اما وای ازاین غرور که باز هم به نفع خودش قلم زد

وای براین دل که بازهم دنیا را به بازی گرفت و پوچ نوشت هایی برجای گذاشته بی معنی که حتی عقل به حراج رفته هم نمیتواند معنی کند این ترتیب لغات را...

مولا خجالت میکشم بگذار تبریکی بگویم و باز هم دلم را ماس مالی کنم و آنچه در این جا گفته را..

شرمنده ام که هنوز صبرم تمام نشده که تو بیایی

ببخش که باز هم شرمندگی ام را برایت کادو پیچ کردم

میدانم که یاران پرکشیده ات که بیدار شده اند و نام شهید که بر سینه ی مزارشان به سرخی خون میجوشد و نشان بیدارشدنشان و به رخ کشیدن این بیداری برای به خواب رفتگانی چون من است از تو و آمدنت خبر دارند

چرا شیشه ی سکوت را خورد نمیکنند....

           

نکند بازهم توهم زده ام که من شنوای دانایم و آنها درسکوتند..؟؟؟

باز هم جفنگیاتم اثبات کر بودنم شد...

--------------------------------------------------------------------------------------

باربط نوشت1:کسی از دل من خبر دارد؟؟

نشانی اش رامیدهم اگر دیدید برایم کامنت آدرسش را بگذارید:

سیاه،سخت و زمخت،بد بو و پراز نیرنگ و دروغ

------

باربط نوشت2:باز هم دروغ بافتم اینبار دروغی بزرگتر به بزرگتری چون او...

------

باربط نوشت3:پوچ نوشت هایم را خوب نپخته ام هنوز

------

بیربط نوشت1:چرا دست از سرم برنمیدارید؟؟هیزم تری که بهتان فروخته ام را پس بدهید که بی حساب شویم ؛فقط رهایم کنید...

------

بیربط نوشت2:انگار بی ربطو باربطهایم هم تحت تاثیر نگاه تو که هرگز به آنها ننداختی قرار گرفته اند چون حالیشان نیست چه میگویند

تو هنوز هم نمیفهمی زبانشان را؟؟اصلا میبینی شان؟؟

------

بیربط نوشت3:دلتنگ بودم که غرورم را به رخ مولا کشیدم

------

بیربط نوشت4:نوشته بود "آنقدر باورت دارم که وقتی میگویی باران خیس میشوم "خواستم بگویم این باورش را دوست دارم و خاستم بنویسم اما....

------

بیربط نوشت5:میترسم که خودم باورم شود که باور دارم...را


برای تو...

 (متن اصلی حذف شدولی مجددا با تغییراتی پست شد)

آهای تویی که بابات شهیده تویی که از بابات فقط یه قاب عکس و کلی خاطره مونده

تویی که بوی عطرنفس بابات شده برات آرزو

آهای تویی که از بابات فقط یه تیکه گوشت مونده تویی که تن بابات پراز زخم های عاشقیه


    

من ازت معذرت میخام منو ببخش که امثال من بهت انگ درس نخوندن و پیشرفت با سهمیه رو میزنن حلالم کن که خیلی دلت  شکسته حلالشون کن که دلتو به بازی گرفتن بگذر ازشون که با زبون نا به کارشون چنگ انداختن رو دلت ببخششون که چشماتو همیشه بهاری کردن

من ازت معذرت میخام که  ترسیدن و باباتو تنها گذاشتن

 من شرمنده ام که  جا خالی دادن

به خدا پشیمونم میدونم که اونام پشیمونن

میدونم که الان محتاج یه زخم از عشق بازی های باباتن که ندارن میدونم که الان چشمشون به بخشش تو و باباته

بگذرید از من از بابام از من ها از باباهامون

بگذرید از آدمای ترسویی که باباتون سپر بلاشون بود

به خدا من خجالت میکشم ازتون

به خدا روم نمیشه تو چشمای بارونیتون نگا کنم

شرمنده ی دست و پای به جا مونده ی باباتونم شرمنده ی خس خس نفس هاشم شرمنده ی کمر درد مامانتونم که ترو خشک میکنه یادگار جبهه رو

یا عباس ببخش بابامو که راهتو نرفت ببخشش که ...

یا عباس به خدا بابام عاشقت بود ولی....

ولی دل عاشقی نداشت

به خدا بابام همیشه ازتو برام میگفت اما..

اونم جاموند

اون خودشو جا گذاشت

به خدا پشیمونه ؛محتاجه

علمدار حسین ببخش بابای منو بابای مارو

ببینش؛ نگاش کن نمیتونه نگاهت کنه

ببین شرم چشماشو که ازت فراری ان

خدایا بگذر از من بگذر از من ها...

حلالم کنید

---------------------------------------------------------------------

باربط نوشت:این حرف دل من بود وامثال من که خوب میدونن خونه به دوش جنگ نبودنو ازش سهمی ندارن

گله نکنید اگه همدردم نیستین

من از باباهایی گفتم و از من هایی گفتم که هستن اگه شما و باباتون جز من ها نیستین دیگه دعوا نکنین

گله و شکایت نکنین که خوشمون نمیاد از پستت

خوب نیاد من برای خوش اومدن کسی نمینویسم من برای دلم مینویسم که سالهاست شرمنده است برای چشمایی نوشتم که شرمنده ان برای اونایی نوشتم که میفهمن چی میگم

همه این جوری نیستن اینم میدونم

منم همه رو نگفتم فقط امثال خودمو گفتمو بابامو

به تو وبابات کاری ندارم پس کنایه نزن که جززخم چیزی نداره برای منو یه آه برای تو...اگه دردمو نمیفهمی فقط از کنارم رد شوو آروم بگذر

باربط نوشت2:شرمنده قلمم مثل زبونم تندی میکنه دست خودش نیست از سنگینیه درده

باربط نوشت3:گله ی من از خودمو بابای خودم بود بهتون بر نخوره

--------------------

تکرار نوشت:خدایا ممنونم که شیطانو آفریدی که من از شرش به تو پناه بیارم

-------------------

بیربط نوشت:تلخی نگاهم واسه تلخی دلمه پس بفهمین که تلخش کردین

بیربط نوشت2:حواستون به دلتون هست....؟؟؟

------------------

مبهم نوشت:یادگاری تو خوابم بوی عشق میداد...ممنونتم

-----------------

یادگاری نوشت:برایم نوشته بود :گاهی اوقات دستهایم به آرزوهایم نمی رسندشاید چون آرزوهایم بلندند ...

ولی درخت سرسبز و شاداب صبرم می گوید :

امیدی هست ؛ چون خدایی هست ...آری ، وچه زیبا نوشته بود ...همواره با خود تکرار میکنم،امیدی هست ؛ چون خدایی هست...

----------------------------------------------------------------------

اصل نوشت:عید همگی مبارک 

وتبریک مخصوص برای رهبر آزاده ام جانباز دلداگی ها

یا حسین ....

هوای دلمونو داشته باش که سنگینی میکنه تو سینه

تو قنوتهای وتر تون اسم منم بیارین توروخدا

خیلی محتاجم...

----------------

دیر نوشت:اگه بچه شهیدی یا یه بابای یادگار دوران عشق بازی داری با بابات این پستو بخون

بهش بگو من معذرت میخام خاک پاتم ببخش مارو....

مهم نوشت:اجازه ی نوشتن این متن را از بابای خودم گرفتم لطفا اظهارنگرانی نکنید


دغدغه ی امروزمن

کنترل جعبه ی  جادویی را به دست گرفتم و از این کانال به اون کانال

تشنه ی یک جرعه از علم پیامبر مکرمم

میرم سراغ کانال های قدیمی یک:صدای قهقهه ی مجر ی ومهمونهادر استودیو پیچیده ظاهرا برنامه برای عید تدارک دیده شده ولی دریغ از یک نام از رسول

دو:جری بیچاره تودستای گنده ی تام گیر کرده و صدای واق واق سگ کوچولو...

سه:تبلیغ تردمیلو صدای نفس نفس زدن ورزشکارا و به رخ کشیدن چربی های نداشته شون و...

چهار:کلام خدا گوشم رو نوازش میده خداروشکر

پنج:کارتون خارجی کاترین و ....

افسوس میخورم آخه چرا نباید یه برنامه ی درست و حسابی داشته باشیم 

نمیگم نیست ولی انقدر کم شدن که در هجمه ی این برنامه های خارجی و بعضا به دردنخور که هیچ تخریب کننده هم گم ان

به راستی آینده ی فرزندان ما چی  میشه

مگرنه اینکه رسول رحمت ما پیغمبر تعلیم و تربیت بودند و والاترین الگو برای پرورش این فرزندان؟؟؟

پس چرا الگوی الان بچه ها شده پلنگ صورتی و شاهزاده ی خیالی و...

صداو سیمای ما به کجا میره

کمی آرامتر کمی تأمل کنید بقول خودتون به کجا چنین شتابان....؟؟؟

یه گله هم دارم از شما صدا و سیمایی ها بابا این چه وضعشه تا به ایام شهادت و عزا داری میرسیم سخنرانی های آقا تنورش داغه و راه به راه پخش میکنین ولی حالا که ساعات شادیه چرا اثری از گل روی آقا نیست؟؟؟

همین کارارو میکنین که تا یکی اسم آقا جلوش میاد میگه اه بابا جمعش کنین حوصله ی روضه نداریم

آخه چرا انقدر بی فکری چرا انقدر بی برنامه گی؟؟تا کی؟؟

به خودتون بیاید بابا

رهبرمون رو کردین سنبل چی؟؟؟

وضو گرفتم که پیام تبریکی برای دوستان بزارم ولی این الگوهای زندگی بچه های آینده ی من ذهنم رو مشغول کرد

عید مبارک

   

یا رسول عیدی ما یادتون نره



------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

با ربط نوشت:بچه ها توروخدا تا دشمن انگشت کثیفشو نیاورده سمت پیامبر اسلام براش سنگ تموم بزارین

این نشه که تا یه توهینی میکنن یادشون بیافتماا

--------------

بیربط نوشت:آقاجون من حرفمو رک و راست زدم جای ناراحتی ام نداشت

ازاولشم گفتم من خوب نیستم  من بد من هر چی که تو بگی ولی قدرنشناس نیستم اینو یادت باشه

بیربط نوشت2:اینکه سراغتونو نمیگیرم اینکه نمیام طرفتون واسه بیمرامیم نیست

واسه زخم هاییه که با زبونتون به دلم میزنین نمیخام واسه اون زخم ها آهی بکشم که گریبانتونو بگیره این واسه عشقم به شماست به خدا

بیربط نوشت 3:بابا جان هرکی که دوس دارین اول به خودتون نگا کنین ایراداتونو تو آینه ی دل ببینین بعد بیاین انگ بچسبونین به اینو اون

بیربط نوشت3:من برای شما پل نیستم اینو تو مغزتون فرو کنین من منم من مختارم هر طور که میخام باشم

میخام خودم باشم نه نردبون شما


بوی خوش خــــــــــــــدا پیچید

پیامکش ناقص اومده بود ساعت نامفهوم بود فکرکردم زده هفت صبح از میدون جهاد تا حرم مطهر

کله ی سحر شالوکلاه کردم افتادم تو خیابونا

دریغ از یه گنجشک؛واقعا مردم انقدر بی معرفت شدنو من بیخبرم؟؟؟

خیابونا پر از خالی بوداثری از مردم شهید پرور نبود

تودلم کلی بدو بیراه گفتم

زنگ زدم به یه دوست ،جمعه بود رفته بود حرم دعا ندبه وصفا

واسش گفتم موضوعوکلی بهم خندید

میگفت نوشته ساعت 17 نه ساعت7

شرمنده شدم که چرا انقدر پشت سر مردم خوبمون وراجی کردم...

ساعت5 راه افتادیم با رفیقم

شور وحال مردم صدای رمضانی که ازبلندگوها میومد وبوی اسپند توهم تو جبهه بودن انداخت تو سرم 


قشنگ بود اون حالو هوا...

مادر منتظر کنار در...

حجله ی خالی از عکسه فرشته های گمنام...

                  

کوچولویی که با چادرش تودهنی محکمی به دشمنای ابله میزد...

                  


غروب آفتاب و دعای فرج کنار سربازای آقا...ونماز جماعت آسمونی...

           

رفقای جامونده از قافله و حسرتشون که تو هوا پیچیده بود...

                 

همه ی اینا بوی خدا میدادن

بوی عشق

بوی ناب آدمیت میدادن

چندروز پیش یه دوست یادم انداخت که ماهم جاموندیم؛چقدر بده که دیر بفهمی...

چقدر حس زمختیه که بفهمی نمیفهمی....


گمنامای بی سر و سوخته پلاک؛خون بهاتون رو سرمه ،متبرک کردم به تابوتهای مقدستون به گلاب عشقتون؛کمکم کنید شرمنده ی این سنگر نباشم دستمو بگیرید که جاخالی ندم...رفقای سوخته دلم؛چادرمو سفت چسبیدم به امید اینکه نگاهتونو ازم دریغ نکنید...

         



------------------------------------------------------------------------------------------

بیربط نوشت:چشم های من ماله خودمه به کسی ربطی نداره که چیو نگاه کنه!

دوست دارم نگاهم فقط ماله خدای خودم باشه حرفیه؟؟؟

باشه من خجالتی و امّل و دور از جامعه ام توراست میگی

ولی چشم من ماله منه چه به زمین باشه چه به آسمون

کثیفی کفش آدما رو به نگاه تیزشون ترجیح میده...

--------------

بیربط نوشت2:خدایا ممنونم ازت که شیطان رو آفریدی که از شرّش به تو پناه بیارم

پناهم باش خدا...

--------------

شاید با ربط نوشت:درزمین عشقی نیست که زمینت نزند،آسمان را دریاب...

--------------

سوژه نوشت:هی گفتم بزا بیخیالش بشم بندهءخدارو ها...ولی دیدم نه واقعا سوژه است

ببین عشق شهدا آدمو مجبور به زیر پاگذاشتن چی ها که نمیکنه...ولی بازم دمش گرم

برای ربّــــــــــــــــم

خدایــــــــــا...

خدایــــــــا دلم هواتو کرد

 خیلی ساده وقشنگ اومدی کنج قلبم به نجوای دلم گوش کردی

خدایــــــــــا ببخش منو اگه بین قنوت وربـّنام فرمول فشار و صوت رو حفظ میکنم...

خدای خوبــــــــــــــم امروز شیشــــــــــه ی ضد ضربه ی چشــــــمام شکســـــــــت ....

عطــــر اشــــــــک رو حس کردم به دور ازهیاهـــــــــــــوی دنیایـــــــی ها ...

خدایـــــــــــا دستــــــــــمو محــــــــکم بگیـــــــــــــر که یه موقع لیــــــــــــز نخوره از دســتت؛ جـــــــــــداشم...

خدایـــــــــا اینجــــــــــــــا خیــــــــلی ســـــــــرده منو بغل کــــــــــن که دارم سرمای دنیـــــــــــا رو میخورم

ویــــــروس دنیـــــــــــــا تو خونم رخنـــــــــــه کرده...

واکسیـــــــــنه ام کـــــــــن خدا...

                                           

عبـّــــــــاس...

به خــــــــــدا بگو که دلم یه خورده نرم شده بگو که بـی اون هیـچم

بگو دلم بی یـــــــــاد خــــــــــــــــــــدا یه کاغذ مچاله است ؛میخام اسمشو روش حک کنم که قاب وجودم بشه...

عبـــّـــــــــاس...

واسطه شو...

نگو واسه توام باید واسطه بیارم که دیگه دق میکنم...

خدایـــــــــــــا بیا بریم یه جای دنج و خلوت که خودمو خودت تنهای تنها دور ازاین ویروس های دنیا و آدمای حساب کتابیش نجواکنیم...

من بـگم وتو نوازشم کنی تو بگی ومنم نیایشتت کنم...

خدایــــــــــــــا یادته اون آدمه رو که داشتن میبردن جهنم بهت هی نگاه میکرد و تو جهنمشو بهشت کردی واسه خاطر امیدش....؟؟؟

خدایـــــــــــا بیا و جهنم منم بهشت کن....نه خـــدا! ...جهنم و بهشت ونمیخام...

خدای من فقط تــــــــــو...

فقط تـــــــــــــورومیخام معبـــــــــــودم...

دلــــــــــــم گفت بگــــــــــــــــم که تنگـــــــــــــــه...زیـــــــــــــاد...

از ارتش سری روشنفکران تا نقد سینما

دیروز تو دانشگاه قم نقد رسانه وسینمای ایران با حضور نویسنده ی متبحروزیرک آقای پیام فضلی نژاد برگزار شد

خیلی جالب بود تاحالا نشده بود کتابی که میخونمو نویسنده شو ازنزدیک ببینم اونم کی !فضلی نژاد...

  

                                            آپلود

ازبازیگرا وکارگردانامون شروع کرد وبازگو کردن افتخارات بازیگری که تمام هنرش اینه که شبیه گوگوش هست واینکه موجودات حقیری مثل....برای جوونهامون بت شدن وبه جای اقتداکردن به شهدا وبزرگان اونارو الگوی خودشون قرارمیدن

البته تمام حرفهاشون رو بااسناد ومدارکی که آورده بودن زنده واسمون شرح دادن

مثل مجله ی زندگی که..... رو به عنوان اسطوره معرفی میکنه وتو مصاحبه ازش میپرسن دغدغه ی شما به عنوان یک استوره چیه؟جوابش خیلی خنده دار بود

"اینه که رنگ نخ زیر یقه ی این بلوزم با رنگ نخ حاشیه ی نمیدونم کجاش سِت باشه"

فضلی نزاد بیوگرافی اکثر کارگردانا هم خوب وهم بد رواز زمان انقلاب تا به حالا رو شرح داد بازهم بامستنداتی که موجود بود.

چیزی که برای خودم خیلی جالب بود درمورد بهرام بیضائی که از فعالین قبل ازانقلاب بوده الان عضو فرقه ی ضالّه ی بهائیّت هست وفعال درکانون ماسون.(حالا خیلی ها ممکنه بیان به من اعتراض کنن که چرا خیلی راحت این چیزارو اینجانوشتم ولی بقول فضلی نژاد این بهرام بیضائی که شما میگین همونیه که روز واقعه روساخته برید فیلم "مرگ یزدگرد"ش رو هم ببینید بعد بیاید انتقاد کنید)

جالبتر ازاینا اینه که مسئولین از این موضوع ازسال 80خبر داشتند

الان حرف منه دانشجو اینه که آقایی که پشت میزت نشستی و پارو پات انداختی با خیال راحت چایی میخوری تو فکر دین منو امثال من رو نکردی چراباید راه رو برای این آدما باز کنی که خط فکری ودین من ملعبه ی دست اینها بشه؟؟

دکترامید روحانی هم بازیگریه که متهم به بهائیّته

تمام این نکات مربوط به سینمارو فضلی نژاد تو کتاب سینما،سیاست،آزادی که در سال 79منتشر شده بیان کرده

درمورد علی معلم میگفت:تمام اعتباراتش رو ازاین نظام داره اونوقت توی مجله اش هم جنس گرایی رو ترویج میده وتبلیغ میکنه

درمنشور امام آمده تنها هنری  مورد احترام است که ،صیقل دهنده ی اسلام ناب محمدی ودردمندو......... وهنری که مورد قبول قرآن است ونابود کننده ی هنر آمریکایی باشد.

درآبان ماه سال57امام راجع به سینما فرمودند:سینماها در رژیم شاه در خدمت فساد بودند در حالی که در آینده در خدمت نظام اسلام خواهند بود.

درزمان انقلاب فیلم هایی رو که مورد اخلاقی داشت حتی اجازه ی تبلیغ بهش نمیدادن اما حالا کارگردان اینجور فیلم ها که معلوم نیست تو کدوم آکادمی درس خوندن تو برنامه های زنده تلویزیونی مثل همین برنامه 7سخنرانی میکنن.

الان تا یه نقد میکنی میگن سینما سرگرمیه نباید نقد کرد. شماها غلط کردین که سینما سرگرمیه ،همین سرگرمی ها باعث شده که دوست دختر ودوست پسر وصدتا مورد اخلاقی خیلی عادی تلقی بشه و...

تا اعتراض میکنی وحرف از سخنان امام میزنی میگن امام شما که سینما شناس نبوده درحالی که حرف امام ،امام حرفهاست.

من با نظر فضلی نژاد موافقم به نظر من سینما یکی از اساسی ترین سلاح ها ی جنگ نرم شده که رو منش و روح زندگی هامون داره تأثیر میزاره بدون اینکه مامتوجه بشیم.

بقول ایشون حتی فیلم های مذهبی مون هم باید آسیب شناسی بشن و...

بازیگر یکی ازهمین فیلم های مذهبی که الان خیلی هم قدیس شده واسه مردم؛ به همراه زنش یک دختر مذهبی  رو وادار به رابطه ی نامشروع میکنن که در نهایت منجر به خودکشی این دختر میشه.

زنِ این بازیگریکی ازاولین بانی های گسترش فرقه ی کاذب عرفانی بوده و کاراین مکار تور کردن مغزهای نخبه است.

برای همین آقای بازیگر بالای 10پرونده وجود داره که درحال محاکمه است.

همین گلشیفته فراهانی هم گول همین آدمها رو خورده که خود شیفته شد والان هم که بعد ازآن کلیپ یه مهره ی سوخته است براشون که تو پاریس در یک خونه ی 30متری داره زندگی میکنه.

همین شاهین نجفی در ایران به جرم تجاوز وکارهای غیر اخلاقی فراری بود که رفت در کمپ آلمان وِلوُ شد؛ازهمچین آدمی کاری غیر ازاون آهنگش انتظار نمیرفت.

بعد از تموم شدن حرفهای نویسنده ی جوان دانشجوهایی که سوال داشتند اومدن رو سِن ونقدها وسؤالات رو بیان کردند که من دوتاشونو که خودم بهشون نقد دارم میگم

دانشجو:من شرافت گلشیفته رو به شمایی که خودتونو انقلابی میدونیدومسیر انقلاب رومشخص میکنی، ترجیح میدم چرا پشت سرشون این حرفها رو زدین؟

جواب من به این دانشجو اینه که آقایی که اسم دانشجورو یدک میکشی شما حرف از شرافت یک فاحشه میزنی؟؟ازکی تا حالا فاحشه شرافتمند شده؟بعدشم این آقای فضلی نژاد هرحرفی که زده بامدارک وسند بهمون ثابت کرده

چرا وقتی اونا میشینن پشت سر منو تو امثال فضلی نژادها حرف میزنن به اونا اعتراضی نمیکنی که درحال ترسیم آینده برای تو هستند؟

آهای دانشجوها وآدمایی که مسیر انقلاب براتون دغدغه است ازاین به بعد یادتون باشه که مسیر انقلابمونو این آقاتعیین کرد

مسیر روشن انقلاب ما شده شرافت گلشیفته.

فضلی نژاد درجواب این دانشجو به نماهنگ محسن نامجو که علیه قرآن وائمه واسلام بوده وگلشیفته که در اکثر نماهنگها حضور داره و همراهی میکنه اشاره کرد وگفت باید به فکرعلاج سینماو موسیقی بود که خروجی آنها میشه گلشیفته وشاهین نجفی.

ما نمیگیم که همه ازاول فاسد وجاسوس بودند؛اومدن بدنه ی فساد رو در سینمای ایران زدند،که گلشیفته ها ودانشجوها مون گول خوردند ودارند گول میخورند؛ماباید درمورد حرفهای امام راجع به سینمای ایران درد داشته باشیم.

دانشجوی دیگه ای هم به ادبیات این نویسنده ایراد گرفتند و گفتند که شما بویی ازامام نبردی درحالیکه اگر انتهای کتاب ارتش سری روشنفکران پیام فضلی نژاد رو میخوند این حرفو نمیزد چون منشور امام رو اونجا آوردن وتمام حرفهایی ام که برای مازدند اشاره به سخنان امام بود

یکی ازدانشجوهاهم ازانتهای سالن داد زد که چرا وقتی که گلشیفته تو ایران بود اعتراضی نکردی وحالا که نیست داری پشت سرش حرف میزنی؟فضلی نژاد گفت من اونموقع هم که او در ایران بود مقاله ای را بنا به اعتراض نوشتم میتونید برید وبخونید.

(ازدوستانی که توی اون جمع حضور داشتند خواهش میکنم اگر جایی از نوشته هام مشکل داشت و من اشتباه متوجه شدم اشاره کنن)

سایت رسمی پیام فضلی نژاد

www.elaw.ir

حواستون باشه پاتکی نشیم....

این روزا که همه شادنو دنیا بر وفق مراده وهمه جاجشن وسروره هی ازاین ور و اون ور پیامای خوشگل میادو احساسمونو قلقلک میده و مام سریع بدون توجه به خط سیری که داره ؛میفرستیم واسه نفربعدی بدون اینکه متوجه حیله ی زیرکانه و خیلی ظریف دشمن باشیم البته این مایی که میگم منظورم به همه نیستا...

آهای آدمای باشعور بیاید حواسمونو جمع کنیم که دشمن نتونه یهویی پاتکی مون کنه یه شبه هستمونو به باد بده...

یه پیامک خیلی جالب اومده بود واسه یکی ازدوستان که البته این خیلی تابلوا وبدون اون ظرافتایی که گفتم میخاد رو فکرو دیدمون تاثیر بزاره ولی خداروشکر همیشه بسیجی با بصیرتش نقشه ی دشمنان ابله رو میخونه...خداروشکر...

متن پیامک این بود:

من زنم ام وبه همان اندازه ازهوا سهم میبرم که ریه های تو!

درد آوراست که من آزادنباشم تا تو به گناه نیافتی،

قوس های بدنم بیشترازافکارم به چشم هایت میایند

تأسف بار است که باید لباسهایم را به میزان ایمان تو تنظیم کنم

برای تو بانوی ایران زمین روزت مبارک

زنده یاد سیمین دانشور

حالا شاید بعضی از دوستان کوته بین بیانو بگن که خوب راس گفته و حقه حرفش و...

ولی آهای بانوی ایران زمینی که مخاطب این شعرش تویی؛دقت کن که این روز قبل از اینکه روز تو باشه روز ولادت ،بزرگ بانوی پاکدامنیه که زاده ی پیغمبر ماست همونی که دینو برات آورد وحرف خدارو برات متذکرشد

این روز؛ روز همون بانوییه که به تو سفارش کرده حجابتو داشته باشی واسه خودت نه واسه ایمان این و اون

حجاب تو تنظیم شده با نفس مردا نیست نه اشتباه نکن حجاب تو معیار ایمان تورو نشون میده این که با چه دیدی به این موضوع توجه کنی دیگه برمیگرده به فهم وشعورت....

بانوی ایران زمین بیاو آبرویی رو که خانوم فاطمه برامون به ارمغان آورده رو سفت بچسب مواظب افکارت باش

حواست به دلت باشه....

 

روسیاه بودم شرمنده تر شدم....

توذهنم داشتم باخودم کلنجارمیرفتموبا آدماوافکارشون دعواداشتم که صدای روضه ی دسته ی عزای ام بی بنین مادر آقام عباس افکارمو پاره کرد....

شرمنده ی علمدارشدم که غم دنیا وآدماش بیشترازغم مادرشون شده دغدغه ام...

خجالت کشیدم...خیلی.....

آپلود

ام بی بنین شرمنده ی علمدارحسینت شدم....

جمعه شدوبازآوای ندبه....

             آپلود

آقاجان

بامن که شکسته ام کمی راه بیا

بالی بگشاوگاه وبیگاه بیا

آزرده مشو،بیاگناه ازمن بود

گفتم که مقصرم،توکوتاه بیا...

بطلب...

آقا دلم برات تنگ شده...

هنوز تو دلت تنگ نشده؟

آقاجون دلم هوایی شده بدجوری

این روزا هرجا میرم یه ندایی از مشهدت میاد یه شکلی ازگنبدطلایی ات دلبری میکنه...

آقاجون دروغ نمیگم به علی...دلم...

من نمیگم دلم میگه...

 

                  آپلود

چقدر بده که دلت بگیره وتنگ کسی بشه که تورو نمیخاد...

قراره ازدانشگاه خادم های جنو بو ببرن مشهدالرضا منم که یه جوجه قاطی اونابودم ،کاغذو سیاه کردنو اسم منم رفت قاطیشون

ولی...تانطلبه که نمیشه...

رفقا

همین الان یه دعای کوچولو بکنین ...

دعای درحق دیگران قبوله

دعاکنین شاید دلش بسوزه و...

از مادرش فاطمه خواستم...اما....

عشق یا جوگیرشدن یا اصلاهیچی؟؟؟

تو اتوبوس بودم کنار دوتا دخترجوون

باهم حرف میزدن وصداشون به گوشم میرسید اصلا قصد گوش کردن به حرف اونارونداشتم ولی ماشاالله انقد صداشونو بالا برده بودن که...

یکی به اون یکی میگفت درس بخونم که چی بشه همون بهترکه ترک تحصیل کردم آخه به چه درد من میخوره این درسا آخرش به کجا میتونم برسم وازاین مزخرفات

ایناروکه شنیدم یاد چندروزپیش افتادم که تویه همایش خانواده ی شهدای هسته ای رو دعوت کرده بودن

همسر شهید علیمحمدی میگفتن:با دانشش به همه چیز رسید حتی به شهادت

همه ی شهدای مابادانششون به شهادت رسیدن.اون دانش یه پل به سمت خدابود واسشون...

یه چیزی که خیلی برام جالب بود این حرفش بود که "بعضی وقتا کتاباشوقایم میکردم که به خودش فشارنیاره.اون به دوچیزعلاقه داشت دوتا عشق داشت عشق به وطن وعشق به دانش

اززبان دخترشونم گفتن:گاهی اوقات به پدرش میگفت "بابا من دانشجوام ولی تو به جای من درس میخونی"

واقعا چرا ماباید درس بخونیم؟

چرا یه نفر دانشو واسه رسیدن به خدامیخاد یکی دیگه اونو اصلا نمیفهمه...

هفته پیش تو  ....راجع به کم رنگ شدن ارزشها درجامعه حرف افتاد که بچه ها میگفتن همه ماهرکاری که میکنیم واسه منافعمونه ویه مثال زدن ازشهدا

که اونام بخاطرمنافعشون رفتن جنگیدن

من گفتم منفعت اونا وطن وناموسشون بوده وبه خاطرخدارفتن

یه آقایی گفت:۴تا بچه پاشدن رفتن جبهه اونارومجبورکرده بودن که برن

منم گفتم اونا عاشق بودن که رفتن

ایشونم فرمودن اونا جوگیرشده بودن که رفتن وگرنه کی حاضرمیشه جونشوازدست بده باارزشترین موجودی ومنفعت انسان جونشه پس مطمئنا اوناجوگیرشدن

اعصابم داشت به هم میریخت گفتم حسین فهمیده که میدونست اگه بره زیرتانک زنده برنمیگرده پس حتما یه چیزباارزشترازجونش واسش مهم بوده ،اون عاشق خدابودووطنش

بازم گفت اونم یه بچه بود بچه های توسن اونو خیلی راحت میشه جوگیر کرد وفرستاد جبهه

دلم میخاست بازم جوابشوبدم ولی دبیرانجمن دید بحث داره بالا میگیره وهمهمه شده جمعش کرد

دوس داشتم بگم شهدای امروزمون که آدمای عاقل وبالغی بودن چی؟ اونا که هسته روشکافتن وعاشق شدن وبه خدارسیدن چی

دوس داشتم بدونم اون چیزی ازشهید مصطفی احمدی روشن میدونه

دلم میخاست بودو حرفای خونواده های شهدای هسته ای رومیشنید ومیدید چشمای همسر مصطفی هنوز غم داره هنوز گرد اشک روچشماشه

دوس داشتم مستند آرمیتارو میدیدکه چطوری ازروز ترور باباش حرف میزد ومیگفت بابا ی من دانشمنده

حیف که نه من دانشم اونقدری هست که بتونم درموردش حرف بزنم نه فرصتشوداشتم

بقول شاعر:

این دوستانی که دم از جنگ می زنند / از تیرهای نخورده چرا لنگ می زنند

همسفره های خلوت آن روزها ببین / این روزها چه ساده به هم انگ می زنند

هر فصل از وحشت رسوا شدن هنوز / ما را به رنگ جماعتشان، رنگ می زنند

یوسف به بدنامی خود اعتراف کن / کز هر طرف به پیرهنت چنگ می زنند

بازی عوض شده و همان هم قطارها / از داخل قطار به ما سنگ می زنند

بیهوده دل مبند بر این تخت روی آب / روزی تمام اسکله ها زنگ می زنند

روزبه بمانی

مابرگشتیم...

سلام به همگی

سال نوی همتون مبارک باشه ان شاالله که یه سال پرازتحولات قشنگ پیش روداشته باشید

ازهمه ی دوستای عزیزی که تواین مدت به یادم بودن ممنونم وتشکر بابت اینکه نزاشتین رو وبم گردوغباربشینه وتنهاش نزاشتین.

شرح سفرم:

دوستانی که باهاشون درارتباطم راجع به مسائل مربوط به خودم حتماتاالان مطلع شدن پس فقط درباره ی کشورآذربایجان مینویسم.

ازنظرفرهنگی روز به روز دارن به کشورای اروپایی شبیه ترمیشن وبرخلاف سابق ممکنه هرلحظه تو خیابون که راه میری یه صحنه از تاثیر غرب رو مردمشون رو ببینی والبته افسوس هم بخوری.

دولت داره تمام هزینه هاشو صرف زیبایی و ساختو سازهایی میکنه که البته هزینه های کمی هم نیست ،سطح اقتصادی مردم داره به شدت سقوط میکنه

کشور داره تبدیل میشه به کشوری که تو زمانهای قدیم شاهان حکومت میکردن وبه مردم به قول خودمون میگفتن رعیت،اوجا خانواده ها یا فقیرن یا پولدار دیگه از حد وسط هیچ خبری نیست.

فکرشو بکنین به جای تیر چراغ برق خداتومن هزینه کردن و لوسترگذاشتن که مثلا زیبا بشه

فک میکنم این هزینه ها و فشارها ی رو مردم به خاطر یرلاویژ (یه مسابقه ی بزرگ خوانندگی که هرسال تو کشور برنده برگزار میشه و پارسال آذربایجان مقام آورد)باشه.

پسرا اونجا ازسربازی فراری ان یکیش پسرخاله ی خودم

دلیلش ام اینه که اونجا بی قانونی بیدادمیکنه.خالم میگفت یکی ازفامیلای دور پسرشوکه فرستاده بوده سربازی بعد ازچند ماه توی بیمارستان ملاقات میکنه که اصلا نمیتونسته حرف بزنه و بعد ازمدت خیلی کمی فوت میکنه

مادر اون پسر خواب بچه شومیبینه که میگه منو ازتوی قبر دربیارید وواسه اینکه بفهمن چرا روح اون پسر آروم نگرفته نبش قبرمیکنن و بعدازکالبد شکافی ...

فک میکنین چی میبینن؟

شکم جسد روکه بازمیکنن به جای اندامهای حیاتی فقط کاه بوده.

این قضیه شاید باورکردنش خیلی مشکل باشه ولی متاسفانه یه واقعیت تلخه.

اونجا اولین کاری که با پسرای بیچاره توسربازی میکنن اینه که آبی روکه تو کمرشونه رو باسرنگ میکشن و اونا توانایی جنسی شونو ازدست میدن

تمام اون اعضای بدنها و اون آب کمرها فروخته میشه به کشورهای اروپایی

این بلایا سرپسرایی میاد که یا تک پسرن ویاوضع مالی خوبی ندارن ویا خونواده یدرست و حسابی ندارن که توانایی پیگیری این جریانات و شکایات رو داشته باشن.

متاسفانه اونجا هم ظلم داره بیداد میکنه...

برعکس سالای قبل به حجاب من خیلی گیردادن وموانع زیادی واسم درست کردن.

سالهای قبل نسبت به امسال آدمای بیشتری محجبه بودن ولی افسوس که امسال خیلی کم به چشمم خورد ...

یه چیز خیلی جالب که تازه امسال متوجه شدم این بود که اونجا رفتگرها خانوم ان و هیچ عکاسی هم پیدانمیشد که خانوم باشه.راجع به قضیه ی عکاسها یه پرسو جوهایی کردم که بهم گفتن اینم جرئی ازسیاسته که مانعی واسه مسلمونای محجبه است چون باید واسه پاسپورت و شناسنامه هاشون عکس بندازن بااین کار مثلا میخان بهشون فشاربیارن(تا پارسال فقط مانع تحصیلشون بودن ازاین به بعد میخان اونارو ازداشتن هویت محروم کنن...)

زندگی تو همچین جامعه ای واسه کسایی که تعلقات دینی دارن واقعا سخته اونجا واسشون مث یه مرداب میمونه که هرچی دست وپامیزنن واسه بیرون اومدن بیشتر غرق میشن.

تو اتوبوس که میرفتیم راننده (ایرانی بود)آهنگای خیلی خفن میزاشت که روی عروسی های امروزو سفید کرده بود،۷.۸تا جوون ازخداخواسته توی اون ۲۴ساعت مسیری که طی شد همش ایستاده بودن وسط اتوبوس ودرحال رقاصی بودن ازشانس بد روزگار صندلی من دقیقا وسط اتوبوس بود

ازمرز که رد شدیم یه فروشگاه بزرگ بود که مخصوص خرید آبجو وانواع واقسام مشروبات وویسکی ها در مارکهای مختلف بودتارسیدیم اونجا همه بلا استثنا ریخت پائین خیلی صحنه ی خنده داری بود

شب شده بود وهنوزم صدای آهنگای مسخره شون قطع نشده بود من همش دعا میکردم که بانداشون بترکه ولی به این نتیجه رسیدم که به دعای گربه سیاه بارون نمیاد

ویسکی هاشون به بدن زدنو دوباره ریختن وسط واسه رقاصی تو دلم گفتم میمون هرچی زشتتر بازیش بیشتر ولی بعد پشیمون شدم چون غیبت بود

چادرمو انداختم رو سرم که نبینمشون داشتم ازترس زهره ترک میشدم ،با گریه خوابم برد ولی صبحش داشتم ازسردرد میمردم.

واقعا خجالت میکشم که بگم همه ی مسافرا ایرانی و مسلمون بودن.

این بدترین رسیدن به مقصدی بود که تاحالا داشتم .زمان برگشت برعکس رفت خیلی خوب وآروم بود

خدارو شکر که رسیدم

واقعا باید هممون خدارو همیشه شکرکنیم که وطنمون ایرانه حالا میفهمم شهدا چرا جونشونو فدای این خاک کردن

خدایا صد هزار مرتبه شکرت...

خداحافظ...

سلام داداشا وآبجی های گلم ودوستای نازنینم...

فردا راهی باکو هستم زادگاه مادرم ومتاسفانه سال تحویلم اونجام وممکنه اصلا متوجه ساعت تحویل سال نشم.

رفقا ازهمتون خیلی خیلی خیلی زیاد التماس دعا دارم توروخدامنو ساعت تحویل سال یادتون نره ها واسم خیلی دعاکنید باشه؟

دعاکنید برگردم وازخاکم دورنباشم

یاعلی

سهی نوشت:خدارو شکر یه روز عقب افتاد این سفر

از سفر عشق برگشتم

رسیدیم کرخه

تو گردانها یه خبر توپ پیچیده بود

یکی از بچه های دانشگاه آزاد که رفیق بچه های خودما پیام نوری ها بوده تماس میگیره شب قبل از حرکتمونو تعریف میکنه خوابی روکه دیده بوده.گفته:خواب امام زمان (عج)رو دیدم که ایستاده بود سرکوچه ممتاز تو خیابون صفائیه(همون کوچه ای که سازمان بسیج دانشجویی توشه)ویه سری لیست تو دستش بوده که اسم گردانابوده ومیگه:

گردان حضرت معصومه سوارشن

گردان ثارالله سوارشن

گردان امام سجاد سوار شن

گردان کوثرسوارشن

گردان ولی عصر سوارشن....

از دوستش اسامی گردانا رو میپرسه

جواب میگیره که تازه اسم گردانا معلوم شده،گردان حضرت معصومه،گردان امام سجاد،گردان ثارالله،گردان کوثر،گردان ولی عصر.

وای وقتی این موضوع به گوشم رسید موهام سیخ شد باورش خیلی سخته واسم

خدامیدونه پاقدم کی بوده که به واسطه اش نظرکرده ی آقام شدیم.

غروب کرخه چقدر غربت توش بودساختموناش غریب ومظلوم وپراز بغض وایستاده بودن

باتمام ترکشایی که خورده بودن به حرمت سرداران بلند قامتشون محکم واستوارایستاده بودن

منطقه ی گردان کمیل:

راوی میگفت اولین وآخرین سالیه که اجازه ی ورود به اینجا داده میشه که نسیب شما شده.

من یه پوکه ی فشنگ خالی اونجا پیداکردم خیلی ام ذوق کردم

چزانه:

قسمت نشد بریم

فکه:

میعادگاه سید مرتضی آوینی....

وای اصلا نمیتونم حسمو بنویسم،انگشتام توانایی تراوش کلماتو ندارن در مقابل این اسم.

میش داغ:

نزدیک فکه بود

رزمایش جالبی برگزارشد که شبیه سازی جنگ بود.آخر رزمایش حنابندان بود

قرارشده که هر وقت چشممون به رنگ کف دستمون افتاد  یاد عهدی که با خدابستیم بیافتیم و پایبندتر باشیم

دهلاویه:

مشهدچمران

ازهمین دوکلمه میشه همه چیوفهمید دیگه لزومی به توضیح نداره

هویزه:

شب توپادگان دژمستقرشدیم

راهی اروند شدیم

همون رودی که تو دلش پره از مرواریدای شهادت

همونی که مهریه ی خانم فاطمه زهرا راهی اون شده(فراتی که به اونجامیرسه)

چفیه امو رهاکردم که توآغوش اروندآروم بگیره وازسرگردانی اون طوفان دربیاد

حرفاموتوگوشش زمزمه کردمو اونو پرکردم ازبدی هام از ناخالصی هام از بغضها واشکهام....راهی اش کردم درپناه اروند....

شلمچه:

توراه اتوبوسمون دچارمشکل شدگفتن شاید نتونیم بریم شلمچه؛من که به عشق شلمچه راهی جنوب شده بودم بند بند وجودم داشت ازهم جدامیشد

ولی اون توقف واسه حل مشکل که۵۰٪۵۰بودفرصت طلائی بودواسه کالبدشکافی اعمالم واسه زوم کردن رو اعمالی که نباید میداشتم ولی داشتم فرصتی بود واسه توبه خداروشکرتوبه مورد قبول واقع شدو...

ولی یه مشل دیگه پیش اومد

وازپلی که باید عبورمیکردیم واسه رسیدن به نهرخیّن ودیدارشهدای غواص ومنطقه عملیاتی کربلای۵نتونستیم رد بشیم بجز اتوبوسای گردان حضرت معصومه وگردان کوثرکه رفتن

بقیه اتوبوسا ازجمله گردان امام سجاد(خودمون بودیم)افساروسمت شلمچه چرخوند.

شلمچه....همونجایی که هادی قلبشو جاگذاشت هادی ها دست و پا ونگاه ولبخند زیباشونو جاگذاشتنو رفتن تا خدا

رفتیمومن مشتی خاک از گلستانش چیدم.به نیابت از طرف یه دوست متبرک شدم به روضه ی حضرت علی اکبر(ع)

برای قرعه کشی کربلا راوی گفت هرکسی که فرزند شهید ،خواهر یا برادر یا برادرزاده ی شهیدیا...بلند شه ویه شماره از..تا..بگه

وقتی اینوگفت جیگرم آتیش گرفت داشتم میسوختم درست مث زمانی که یه خمپاره سینه ی داداش هادی و بوسه بارون کرده بود سینه ام داشت میسوخت

نه بخاطر قرعه کشی که به نام من دربیاد نه...بخاطر اینکه من نمیتونستم با افتخار قامت راست کنم وبگم منم کسی ودارم

من کسی ونداشتم که جیگرم سوخت...

مقرشهید محمودوند:

شب توپادگان حمید مستقرشدیم نزدیکای ۱:۳۰بود که بیهوش خواب شدم وحدودا۴بیدارباش بود

بعدازاقامه ی نمازعشق راهی مقر شهید محمودوند شدیم

۲۱شهید تازه تفحص شده آورده بودن گمنام وبانام.یه سری هاشونو بخاطر وضعیت جسمی سالمی که داشتن بردن سردخونه اونایی ام که مونده بودن پهلوونایی بودن که مثل علی اصغر تو قنداقه پیچیده شده بودن...

دیدم همه دارن چفیه هاشونو میزنن به اونا که متبرک بشه

خواستم منم این کارو بکنم و چفیه ی تبرک شده تو مشهد آقام اما رضا رو اینجام متبرک کنم؛ازلابلای نی های خیزران که دورتادور شهدابسته بودن دستمو بردم داخلو چفیه مو چرخوندم که گیر کرد به یه علی اصغر

وهرکاری کردم واسه بیرون کشیدنش نتونستم برش دارم...

خیلی ناراحت شدم که نتونستم یه یادگاری ازاونا داشته باشم،اون چفیه ام برام خیلی مهم بود

ولی حالا که بهش فکر میکنم میبینم اون یه هدیه شد ازمن به اونا الان حس قشنگی دارم

هردوتا چفیه مو ازدست داده بودم یکی و خواسته واون یکی...

امروز یکی دیگه خریدم که بوی یاس میده...

رای من،ترس دشمن

ترس دشمن از رنگها:

                              یه روز ازلباس سبز سپاه

                              یه روز ازلباس خاکی بسیج

                             یه روز از سرخی خون شهید

                            یه روز ازچادر مشکی زنها

                            یه روز ازکیک زرد نیروگاه

          وجمعه هم از جوهر آبی انگشت سبابه ها...

از تنهایی درآمد..

چنین آموختیم:

هرکه در فنایش،نیست تر،

دربقایش،هست تر است...

نماندن،شرط ماندن است..

 

مادر سرورم سید شهیدان اهل قلم ،

دیشب جام شیرین وصال مرتضایش رانوشید

                       

به کجا مینگری؟....

به راهی که مادر را درآغوش کشیده؟...

خوشا به حالت مادر که مرتضایت به استقبالت آمده....

خدایا شکرت...

ازآن مادر همچین فرزندی...که شفیعش هست....

شکرت...

 

حرف مردم یا معجزه ی خدا؟؟؟

بازم خدامعجزه کرده!!!

یه کسی اومدو یه چیزی گفت ورفت ...

الان که فکرشومیکنم میبینم فقط خدا بود که تواون لحظه ها پرشده بود تو وجودم یعنی من پراز خدا شده بودم...

خیلی خوشحالم که حالا آرامش دارم

یه بنده خدایی پیام داده بود که یه نفرسومی میگه تو با آبروی من بازی کردی درحد لالیگا

منم که شاخام رسیده بود به سقف اتاق ،خونه داشت رو سرم خراب میشد

الان که فکرشومیکنم میبینم که باید ازهمون اول بهش میگفتم طلا که پاکه چه منتش به خاکه...

من که به خودم اطمینان دارم واسه چی باید بهش ثابت میکردم که اون کارو نکردم؟؟!!!

اون شخص سوم اگه مرده بیاد جلو وثابت کنه که من این کارو کردم

ازقدیم گفتن:

خوبی که ازحد گذرد نادان خیال بد کند

زیادی ساده ام و زیادی خوش رو.باید عوض شم

یکی بهم گفت تواین دوره وزمونه گرگ زیاده توجامعه

حالا میفهمم چی میگفت...

یه چیزدیگه ام اون طرف بارم کرد،گفت :تولیاقت شهدارو نداری ومن تاسف میخورم واسه شهدا...

الان جوابشومیدم:

معیارسنجش لیاقت حرف مردم نیست اگه هست توکه توکار اثبات حقایقی بهم ثابت کن.

نمیگم لیاقت دارم ،نه،اصلا ام اینطورنیست اما....

بگذریم.....این نیزبگذرد...

 

 

مسافرم...

با ذوق وخوشحالی بهش گفتم میخام برم جنوب ...

همچین پاتکی ام کرد که نفهمیدم ازکجاخوردم.چقد سخته که عزیزترینت بهت بخنده به عقایدت بخنده ومسخرت کنه...

به یکی دیگه ام گفتم ،با کراهت بهم گفت" اه اه چیه بابا اونجا پرازخاکه وهواشم که افتضاحه".....اصلا انگارنه انگار که یه روزی یه سری جوون به خاطر همین بشر سروتن ودست وپاشونوجاگذاشتن همونجا...

خیلی دلم گرفته بیشتر بخاطر عزیزام که نمیفهمن منو.......

دراین زمانه ی بی های وهوی لال پرست

                                       خوشا به حال کلاغان قیل وقال پرست

چگونه شرح دهم لحظه لحظه ی خود را

                                       برای این همه ناباورخیال پرست

به شب نشینی خرچنگهای مردابی

                                        چگونه رقص کند ماهی زلال پرست

رسیده ها چه غریب ونچیده می افتند

                                       به پای هرزه علفهای کال پرست

هنوز زنده ام وزنده بودنم خاریست

                                      به تنگ چشمی مردم زوال پرست

(چه خوب گفته محمدعلی بهمنی)

باورش سخته...

امروز بعد ازمدتها دوری وبی خبری یکی ازدوستای دوان پیش دانشگاهیمو تواتوبوس دیدم

خیلی خوشحال بودم ازدیدارش.........

دیدم ابروهاشوخیلی زنونه برداشته گفتم مبارکه توام که پریدی

ولی چرا انقد یه جوری شدی پس حلقه ات کو؟

اونم گفت هیچی باباجورنشد

منم طبق معمول همیشگی گفتم زودی بگو چرا نشد که دارم ازفضولی میمیرم .ولی بعدازشنیدن حرفاش پشیمون شدم ازسماجتم وخجل شدم....

با مراقبت که کسی نشنوه گفت من ازدواج نکرده بودم سرطان گرفتم

الانم درحال شیمی درمانی ام واسه همینم موهام ریخته ومجبورم مدادبکشم به ابروهام که کسی نفهمه من ابروندارم.....

امروز 22 بهمن...........

سلام

وای که چه روزی بود امروز

به همراه دخترخاله ام نقشه ریختیم وازدیشب مشغول برنامه ریزی بودیم که چه جوری بزنیم بیرون از دست مامانای گلمون......

خیلی باحال بود امروز دم مردممون گرم وداغغغغغغغغغغغغغغ الهی......

هرچقد که واسه راهپیماییه ۱۹دی حسرت خوردم که نزاشتن برم واسه امروز تو پوست خودم که هیچی تو جهانم نمیگنجیدم

کلی ام عکس انداختم که واستون تاجایی که امکان داشته باشه میزارم

ادامه نوشته

بیا......

 

                              تقصیر من است که تو کم میایی

                               وقتی که شوم اسیرغم میایی

                        این جمعه وجمعه های دیگرحرف است

                              آدم بشوم تو شنبه هم میایی.....

       اللهم عجل لولیک الفرج..........

لیلایی

                    

                      امشب ليلاي من كو؟ امشب بي عقل و هوشم

                       ليلا! ليلا! كجايي؟ مجنون! مجنون ! به گوشم!

                           ليلا يادت مي آيد يك شب پرسيدي از من

                         از درد از زخم از اشكم ، گفتم نمي فروشم !

                        ليلا جسمم شكسته ست با خود اما كشاندم

                            البرزي را به دستم ، الوندي را به دوشم

                          ليلا ليلا كجايي ؟امشب در من چه غوغاست

                             طوفان طوفان هياهو ، دريا دريا خروشم

                               ليلا ليلا كجايي ؟ تا دستم را بگيري

                        چون كوهي آتش افشان ، داغم اما خموشم

                             ليلا ليلا كجايي؟ مجنون بر خاک افتاد!

                         مجنون مجنون كجايي ؟ ليلا ليلا به گوشم !

                                                                    شعرازعلیرضاقزوه

برای خانواده های صبورجانبازان شیمیایی

 

برای جامانده ها...

مینویسم اززبان سهراب برای دل جامونده ها...

خیلی ها رفتن ورفیقاشون جاموندن مث پاسدارنسل سوم ماو...

خیلی هام مث من وشایدشما فقط حس جاموندن داریم...

                                         

ادامه نوشته

جای خالی

می گویند:"جایشان خالی است"

من نمیفهمم!

مگردرنظام تکوین،جایی خالی است؟!

دلتنگم

بدجوری دلم گرفته!یادم قبلا هم یه باراینجوری شدم و کلی ازخداگله کردم نمیگم چی گفتم چون میترسم کفربوده باشه.

خوب آخه یعنی چی خیلی ها یا باباشون یا داداششون یا عموشون ،مادرشون و.....شون شهید شده بعد اونوقت میگن شهدا تا۷۰ نفرو میتونن شفاعت کنن.خوب معلومه اونا پارتی شون ازمنی که هرچی میگردم ونگاه میکنم هیچ ستاره ای توآسمون خدا واسه خودم گیرنمیارم کلفت تره.

خوب آخه یعنی چی که اونا اونطوری ان من اینطوری؟ اصلا من گله دارم!

خدایا ببخشیدا ولی بعضی وقتا به عدالتت فکر میکنم واینکه آیا شامل حال من شده؟

میترسم تواین افکارم گم بشم!

دلم گرفته خیلی حس جاموندن دارم کاش منم مرد بودمو تو دوران جنگ زندگی میکردم شاید میرفتم جبهه و لبخند خدارومیدیدم. انگاری مال اینجانیستم

دوس ندارم اینجارو میخام خفه شم،کاش لااقل یه نفرو داشتم که بهش افتخارمیکردم.رفتم تو وبلاگ دختران باباعطا وکلی به دلتنگیام اضافه شد

دلم گرفته از خودم از....از خیلی چیزا وخیلی آدماو...