مترسک !


می آید زمستان
تو از یادها می روی
کلاه تو را بادها می برند.

برای چه می ترسی از باد
برای چه می ترسی از برف و باران
دلت را به خورشید بسپار
وتنهایی ات را به گنجشک ها و کلاغان

مترسک !

من که تصویری ندارم در نگاه هیچ کس


من که تصویری ندارم در نگاه هیچ کس
خوب شد هرگز نبودم تکیه گاه هیچ کس

کاش فنجانی نسازد کوزه گر از خاک من
تا نیفتد در دلم فال سیاه هیچ کس

زیر بار ظلممان دارد زمین خم میشود
بی تفاوت شد خدا هم چون که آه هیچ کس...

بهترین تقدیر گلها چیدن و پژمردن است
سعی کن هرگز نباشی دلبخواه هیچکس

آخرش چوپان تو را با خنده ای سر میبرد
کاش میشد تا نباشی در پناه هیچ کس

عاقبت در زجر هستی قرص نانت میکنند
ماه دور از دست باش و قرص ماه هیچکس...

پس چرا من ....


دیگر برایت مهم نیست ؛

پس چرا من .......

پس چرا من به دنبال خورشیدی باشم که هر لحظه

ممکن است ابر جلویش را بگیرد؟!!!!!!!!!!!!!!