خوش اومدین..(پست ثابت)

سلام..

ممنون که به کلبه تنهایی من اومدین.


وقتی دلم میگیره اینجا مینویسم..پس همیشه اینجوری نیستم..


******************


بعضی اشک‌ها هستند، بی‌دلیل، بی‌بهانه، یک‌ دفعه‌ای، نصفه‌ شبی ...


عجیـــــــــــــــــــــــــب، آدم را آرام می‌کنند ...

میگویند این اشکهای بی بهانه سندشان به نام "خـــــداست

یه فرشته از بینمون رفت..یه فرشته داره بهمون اضافه میشه

سلام..سلام..بعد از مدت ها سلام..

نبودم چندین وقت..نبودنم دلیل نبودن کسی بود..

روزهای فوق العاده بدی رو گذروندیم..خیلی خیلی بد..

مامان میثم خیلی حالشون بد بود..

بیشتر عضوهای بدنشون از کار افتاد..کبد..کلیه..معده..ریه..همه و همه تا جایی که دیگه طاقت نیاوورد و یه شب سرد زمستونی تنهامون گذاشت..

هنوز که هنوزه باورش برا هممون خیلی سخته..خیلی خیلی سخت..

الان دقیقا 60 روز هست مامان میثم پیشمون نیست..خیلی خیلی درد کشید..اخراش دیگه طاقت نیاورد..خیلی اروم و بی صدا پر کشید و رفت..

تک تک خاطراتشون همش پیش رومه..

روحش شاد و قرین رحمت ان شاءالله..

خلاصه که بدترین اتفاقا تو سال 94 برامون رخ داد..

....

بگذریم ..البته نمیشه گذشت..

عید 95 اومد و بهار شد..بهاری که خیلی بوی بهار نمیده..نمیدونم چرا..ولی خوب اومد..

زندگی هنوز ادامه داره..

یه مسافرت کوچولو یه هفته ای رفتیم جنوب..

واقعا خوش گذشت..خیلی خوب بود بعد این همه مدت استرس و غم و غصه..

هوا هم فوق العاده عالی بود..

..

و این که کم کم زندگیمون کم کم داره دچار یه سری تغیر و تحول میشه..یه تغیرایی که باعث شده کم کم خانواده ما دوتا تبدیل بشه به خانواده ما سه تا..حس خوبیه..میتونم بگ هدفیو که مدتها بود گمش کرده بودیمو کم کم پیداش کردیم..خدا رو شکر..

..........

به امید روهای خوب پیش رومون..

یا حـق..

من گلی خانوم..پاییزی..یا زینب..کدوم؟؟؟؟؟(پستی طولانی برای ارامش..)

سلام..

من اومدم..هییییی چه جمله تکراریی..همش اولهمه پست هام اینو مینوشتم..

اما خیلی وقته که دیگه نمی نویسم..

یعنی دیگه حس نوشتن نیست..

شایدم وقتش نیست..

حس میکنم زیادی درگیر زندگی شدم..

نه زندگی نه..

زندگی این نیست که هر لحظه ناگهانی نا امید بشیم..یهو حس نبودن به ادم دست بده..

نمیدونم..

نمیفهمم..

چرا؟

واقعا چرا؟

گاهی یه لحظه هایی تو زندگی هست که ادم دلش میخواست نبود..دلش میخواست یهو زمان بایسته..

یهو اصن محو بشه..

وارد هشتمین ماه از زندگی مشترک شدیم..منو میثم..ولی خو یه سری مشکلات دست به دست هم داده که خیلی زود بگذره همه چی..بیماری مامان میثم باعث شده درگیر بشیم..خیلی سخته یه ادم درد بکشه و هیچ کاری نشه براش بکنی..خیلی سخته که نفساش به شماره بیفته و نتونی کاری بکنی..خیلی سخته که دکتر هیچ جوابی واسه هیچی نداشته باشه..

ولی خدا خیلی بزرگه..اینو با تمام وجودم حس کردم..همیشه امید بوده که ادما رو رو به جلو برده..

رو به اینده مبهم..

رو به فردایی که نمیدونیم اصلا هست یا نیست..وجود داره یا نه..نه.باید بگم وجود داریم یا نه..

حس میکنم تو این مدت که از زندگی مشترکمون داره میگذره اصلا آمادگی این همه استرس رو نداشتم..آمادگی این همه ناراحتی رو نداشتم..

اصن حس میکنم آمادگی این همه حس رو با هم نداشتم..

تابستون خیلی بدی بود..

خیلیییی بد..

خیلی بده که ادم خیلی حرفا داشته باشه ..اما..

نمیدونم..

خیلی سخته که ببینی عشقت داره تو ذره ذره مریضی مادرش اب میشه و نتونی حتی حرفی برای هم دردی باهاش بزنی..

..

نمیدونم چیکار باید بکنم..نمیدونمممممم..

این روزا فقط امید که همه رو رو پا نگه میداره..

...

خدایا..امیدمون به خودته..

این روزها احتیاج دارم یه یه هم سخن..که بشنوه ..

من حرف بزنم..وو اون بشنوه..

خدایا آمادگی این همه استرس رو نداشتم..این برهه از زندگی احتیاج به ارامش دارم..

....

خدایا همه مرض ها رو شفا بده..

خدایا همه دلها رو امیدوار کن..

خدایا به همه دل خوشی بده..

............

کلی تو این چندوقت عقد و عروسی داشتیم باز..

عروسی داییم بود..اما نمیدونم چرا دلخوشی نبود..

عروسی یه دونه داداشم بود..اما همش پر از استرس بودم و نگران هر تماسی رو گوشیم و نگران تر از تماسی که می گرفتم و بی پاسخ میموند..

عقد دختر عمه بودو من باز هم پر از واهمه و ترس وبغض..

نمیدونم..میثم همیشه میگه چرا اینجوری..اما این استرسو بغض و واهمه و ترس ها باهامه..

شاید برای مرد ها اسون باشه تفره رفتن از همه چی..دور شدن ظاهری از هر مساله ای..شاید هم برای همه آسون باشه..اما نمیدونم چرا برا من نیست..

میثم همیشه میگه چیزی که خدا میدونه ما نمیدونیم..حکمتی که خدا میدونه ما نمیدونیم..

 

منم قبول دارم..

..................

احتیاج داشتم به حرف زدن..

احتیاج داشتم به اروم شدن..

..

زندگیمو دوست دارم..

عشقمو دوست دارم..

خونه دونفرمونو دوست دارم..

خدایا شکرت که همه اینا رو بهم دادی..

خوبه که یه نفر بشه همه زندگی . افتخار ادم..خوبه که یه نفر بشه همه دلخوشی ادم..

تو این دنیا دل خوشی خیلیییی دارم..

اما اون یه نفر یه چیز دیگه هست..خدایا شکرت...

.....

وای که بازم پر حرفی کردم..اما احتیاج بود ..

بازم خدایا شکرت..

به امید روز های خوب پیش رومون..

دل تنگی..

سلام..

روزهای زیادی رو اینجا نبودم و ننوشتمووشایذ یه جورایی نوشتن غریبه شدم با اینجا..

ولی خوب دلم تنگ شده بود برای اینجا..

برای دوستایی که انیجا داشتم و دارمو هنوزم هستن و هنوز هم با این که نیستم اینجا اما بهم سر میزنن..

با این که صفحه براشون تکراری شده ولی بازم میان..قدمشون رو چشمام..

ولی خوب بعضی ها هم فراموش شدن و فراموش کردن..

خوب ..بیخیال اونا..

روزها می گذرنو ما هم به دنبالشون..

..

نمیدونم چرا این روزها بیشتر یاد خاطراتم میفتم..

یاد بچگیام..یاد مدرسه..اوه اوه یاد شیطنت های دانشگاه..یاد روزهای خوب دانشگاه..

میثم بهم میگه بیشتر فکر کن شاید چیزای بیشتری یادت بیاد که دلتنگشون باشی..اره خیلی چیزای دیگه هم هست..یاد دوستای قدیمی هم..کلی دلم برا همه چی تنگ شده..شایدم دلیلش این باشه که یه کم از اون روزها دور شدم..ولی خوب ادم با خاطره های خوبش زنده هست دیگهه..

...

خوب دیگه برا امروزمون خوبه..برم دیگه..

صرفاً جهت اطلاع..مینویسم تا برای بعد خاطره مکتوب داشته باشم..

به امید روزهای خوب پیش رو..

...

 

 

بهانه برگشت..روز مادر

سلاممممم..خوبین؟

ممنم خوبم..این بار متفاوت برگشتم..

بعله..دیگه وارد زندگی جدید شدم و دنیای جدید..

بعله این من هستم ..از اصفهان..تو خونه خودمون..یعنی خونه منو میثم👨💍👰..(چه حس خوبیه ها..والا)..

تو این چند وقت که نبودم کلا اینجا تعطیل شد و حسابی خاک خورد...اما حالا مدم تا یه خونه تکونی حسابی بکنم..

به امید روزهای خوب پیش رو..

..........

 

 

 

من اومدم..

سلاممم

من اومدم..

من اینجا خونه جناب همسر محترم..ولی خو جناب همسر رفتن فوتسال..

جای همگی خالی کلی عقد و عروسی داشتیم و داریم..

یهو همه گذاشتن باهم..

ما هم که اماده برا این کارا..

..

چیز خاصی برا گفتن و نوشتن ندارم..جز این که یه کمی..اندازه یه بند انگشت..دلم گرفته..چراشو نمیدونم..

کلی آقایی باهام حرف زده..ولی خو دله دیگه..یهو واسه خودش میگیره..

امروز رفتیم پارک..خوب بود..ولی خو گرم..

دیشب هم دوتایی رفتیم گلستان شهدا..وایییییییییییییییییییی کلی خوب بود..کلی هم لازم..

بیخیال اینا..

دلم گرفته..فقط همین..

 التماس دعا..

یا حـــق..

بعد از مدت ها سلامی دوباره

سلاممم..

خوبین؟

خوبم..شکر

خیلی دلم تنگ شده بود واسه نوشتن اون هم اینجا..

خیلی وقته ننوشتم..

یه کم سرم شلوغ شده..

از یه طرف مشغول دوران عقد شدم و رفت و آمد بین دیار خودمون و دیار آقای محترممان..بعدم هم درگیر عقد جناب برادر محترم که بالاخره دم به تله داد..و باز هم مشغول تهیه جهیزیه برای شروع زندگی مشترک با آقای همسر...

روزای خوبیه..با یه کم استرس و نگرانی..ولی خو سعد میکنم جهت های مثبتو در نظر بگیرم تا بتونم پیش برم..

عید امسال عالی شروع شد..

به همراه آقای همسر جمکران بودیم..سال جدید رو دو نفره شروع کردیم به امید روزهای خوب پیش رومون..

...

هنوز کمی بی رمقم..هنوز گاهی کم میارم..هنوز کلی الکی دلم گریه می خواد..هنوز کمی و گاهی بی حوصله میشم..اما سعی میکنم امید داشته باشم به اینده..چون الان یکی هست که وقتی کم میارم بهم امید میده..وقتی بی هوا می زنم زیر گریه هوامو داره..وقتی بی حوصله میشم پیشمه..نمیدونم..شاید هنوز نمیدونم که کجای زندگی هستم..اما همین قدر میدونم که قدر این روزای خوبمو باید بدونم و می دونم..

خدایا بازم امیدم به خودته..

کمکم کن..

...

خوب دیگه واسه فعلا بسه..

التماس دعا..

یا حق..

گلی خانوم متاهل می شود..

سلام..سلام..

خوبین؟

خوشین؟

سلامتین؟؟

من که عالیم..

از دیروز ..یعنی 27 دی 1392 پامو گذاشتم تو یه مرحله جدید از زندگیم..ان شاءالله که خدا کمکمون کنه و پشت وپناهمون باشه..

وایی خدا دیروز عالی بود..خدایا شکرت..

التماس دعا

یا حــــــــق..

خدایـــــــــــــــــــــا..


سلام..

خوبین؟

خوشین؟

سلامتین؟

من عالیمممممممممممممم.

عالی تر از همیشه..

چراشو میدونم..اما خوب..

تو زندگی تصمیم گرفتن خیلی سخته..مخصوصا تصمیم های بزرگ..

خدایا کمکم کن..همه امیدم به خودته..می دونی کههه..

خیلی خیلی التماس دعا...

فعلا حس نوشتن نیست..

به امید روز های خوبببب

التماس دعا..

یا حــــق..

حال این روزهام..فقط واسه دل خودم..

صرفا واسه دل خودم..

......................

من تکرار نمیشوم

ولی...
یک روز می رسد...
یک ملافه ی سفید پایان می دهد...
به من...
به شیطنت هایم...
به بازیگوشی هایم...
به خنده های بلندم...
روزی که همه با دیدن عکسم بغض می کنند و می گویند:
دیوانه دلمان برای شوخی هایت تنگ شده... 

ادامه نوشته

دل آدم ..


دل آدم ...چه گرم می شود گاهی ساده... به یک دلخوشی کوچک...

به یک احوالپرسی ساده...
به یک دلداری کوتاه ...
به یک "تکان سر"...یعنی...تو را می فهمم...

... به یک گوش دادن خالی ...بدون داوری!
به یک همراهی شدن کوچک ...
به حتی یک همراهی کردن ممتد آرام ...
به یک پرسش :"روزگارت چگونه است ؟"

به یک دعوت کوچک به صرف یک فنجان چایی ! 
... به یک وقت گذاشتن برای تو...
به شنیدن یک "من کنارت هستم "...
به یک هدیه ی بی مناسبت ...
به یک" دوستت دارم "بی دلیل ...

به یک غافلگیری :به یک خوشحال کردن کوچک ...
به یک نگاه ...
به یک شاخه گل...
_دل آدم گاهی ...چه شاد است ...
به یک فهمیده شدن ...درست !

به لبخند!
به یک سلام !
به یک تعریف به یک تایید به یک تبریک ...!!!

...


اندکی نگاه می کنم
آجرها کم نیست...!
من خود ،دیوار ها را کوتاه چیدم !
کوتاه چیدم تا سدی نسازم
کوتاه چیدم که خانه بزرگتری برای قلبم بسازم
خانه ای بزرگ با دیوار های کوتاه
پس تو ای غریبه ای دوست ای آشنا
اگر دیوار من کوتاه است
اگر دلم را بزرگ کردم که نرنجانم و نرنجم
رحم کن سنگ در این خانه نینداز
تا خانه ام سنگفرش این سنگ ها و تیشه ها شود
بگذار در خانه ی دلم جایی برای خود نیز داشته باشم... 

...

.....

تنهایی یعنی "هیچکس نمیفهمه حالت بده …
تنهایی این نیست که هیچکس اطرافت نباشه!
این نیست که با کسی دوست نباشی!
این نیست که آدمی گوشه گیر و منزوی باشی!
این نیست که کسی باهات حرف نزنه!
این نیست که هیچوقت نتونی خوشحال باشی!
این نیست که کسی دوستت نداشته باشه! تنهایی، یه حس درونیه!
تنهایی یعنی "هیچکس نمیفهمه حالت بده

....

التماس دعا..



منو..خودمو خودمممممممم

بعد از چندین روز سلاممممممممممممم..

خوبین؟

منم خوبم..

کمی بسیار تند داره روزها پی هم میگذره و میگذره..خوب و بدش رو بیخیال..ولی خوب میگذره..

روزها بسیار بسیار یکنواخت شده ..

نه اونقدرا هم یکنواخت..ولی خوب کمی تکرار چاشنیش شده..

هوا هی گرم میشه..هی یهو سرد میشه..انگار شده مثله آدمی که تکلیفش با خودش روشن نیست..

الان هم کمی ابر بهش اضافه شده...

هیچ حرفی ندارم جر اینکه دلم هوس زیارت کرده..

خیلی بده که هی آدم بگه دلم گرفته..ولی خوب دلم گرفته..چیکار کنم..مگه دسته خوده آدمه..به قول یه یه دوستی تو آمپاسم..اونم آممممممممممممممممپپپپپپپپپپپپپاس..

دلم بچگی می خواد...دلم خیلی بچگی می خواددددددددددددددددددددد...

خدا..

...

کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد 
پرواز را به خاطر بسپار 
پرنده مردنی ست

...


گاهی خـــدا برایت همه پنجره ها را میبندد وهمه درها را قفل میکند!

زیباست اگــــر فکـــرکنی آن بیرون طوفان است
و خـــــدا دارد ازتو مراقبت می کند.

...


این روزها همه اواره ی کوچه های مجازی شدیم...
با اینکه میدانیم چیزی حل نمیشود...
مینویسیم برای خودمان تا تنها نباشیم...

...

برگ های پاییزی
سرشار از شعور درخت اند
و خاطرات سه فصل را بر دوش می کشند
آرام قدم بگذار
بر چهره ی تکیده ی آن ها
این برگها حرمت دارند...
درد پاییز، درد " دانستن " است

.......................

التماس دعا..

یا حــــــــق