< پست ثابت >

 

 

+لطفا تا بارگذاری کامل صفحه شکیبـــــــا باشید+


 

! هشدار !

چنانچه هر کدام از خصوصیات زیر را دارید این صفحه را بلافاصله بعد از مشاهده ی خصوصیت خود ببندید.

 ****تکرار : صفحه را ببندید ****

* سن زیر ۱۴ سال

* چشم و گوش
کاملا کیپ

*
مخ آکبند

* جنبه زیر صفر

*
آشنایی (خصوصا از نوع نزدیک) با نویسنده

* دل پر داشتن از نویسنده

* استاد ، دبیر ، معلم ، اموزگار قبلی - فعلی - آینده نویسنده

* ضدیت با دین و مذهب و سیاست و ....

* عاشق حرف سیاسی

* املا و دستور زبان(فارسی انگلیسی و ...) بالای ۱۸(بدون تقلب البته)

اگر حتی یکی از خصایل بالا را دارید صفحه را ببندید در غیر این صورت...

 

 **خوش آمدید**

از آنجایی که انتقاد پذیری اینجانب سر به فلک می کشد =>

اجازه دارید نظر بدهید!!

 

قوانین این وبلاگ:

* حرف سیاسی ممنوع ×

*  لاو ترکوندن
ممنوع  ×

* لینک دادن ممنوع     ×  (خواستید لینک کنید no problem اما لینک نمی کنم)

* در صورتی که شخص شخیص نویسنده را می شناسید و هنوز صفحه (سیریش ) باز است استفاده از نام واقعی نویسنده ،اسم مستعار قبلی و قبلتر از آن
ممنوع ×

 * ریدن توی حس و حال نویسنده مطلقا ممنوع می باشد ×××××××

#56

احمق ها به بهشت نمیروند.

 

پ.ن. انقد حماقت کردم در حق دوستام ک نمیدونم چ کنم-_-||

47#

 

          "عزیزم من اونقد ک به خدا اعتقاد دارم به وجود خودم اعتقاد ندارم"


پ.ن. یه نظریه است که میگه شاید ما و دنیا وجود نداشته باشیم و همه ی اینایی که میبینیم فقط توهماتی خواب الود باشه و من هنوز شک دارم ک وجود دارم یا من ودنیای من فقط توهمات ذهن موجودی در دنیای دیگه است!

پ.ن.من معتقدم حتی اگه همهی ما توهم باشیم خدایی هست خالق این توهمات

پ.ن. بدون مطالعه منکر خدا نشید لطفن

 

#55

دیدید ادم یه چیزو زیاد داشته باشه ازش متنفر میشه؟(پول استثناست)

مثلا یه نوع خوراکی

یا یه رنگ (لباس)

یا حتی یه اهنگو ک چندین بار گوش بدی بعدش ازش متنفر میشی 

منم از یه چیز متنفرم، احساسات:|

از بس احساسات دارم نمیدونم چیکارش کنم. چندتا وب پیج بزنم ک خودمو خالی کنم؟ چندتا دفتر پر کنم از احساسات ثانیه ایم؟ چقد داستان عاشقانه تکست و متن بنویسم تا این احساسات لعنتی دست از سرم بردار؟

هوووففف...

یادمه چندسال پیش یکی از بلاگ نویسایی ک باهم دوسال بودیمو حرف میزدیم و چت وازاین حرفا، خودکشی کرد، یه هفته تموم بابت مرگ کسی ک ندیده بودمش و نمیشناختم افسرده بودم.

الان پدرم رفت ماموریت، از لحظه ای ک خدافظی کردیم دلم براش تنگ شد، دلم ترسید،دلم لعنتی دلم!احساس تنهایی کردم. اینکه تو خونه نیست یا یه روز نمیاد! لعنت به این احساسات:|

شاید pms باشه ولی به هرحال دلم بابامو میخاد، همین ک بدونم کنارمه نه تو یه شهر دیگه.

این پست تنها من باب خالی شدن اینجانب میباشد و هیچ گونه ارزش دیگری ندارد 

#54

دلم تاب میخواهد...
و کسی ک مرا محکم تاب بدهد...
انچنان ک قلبم از ترس خالی بشود...
و بریزد تمام دل نگرانی هایم...
دلم تاب میخواهد...

#52

دلم یک سکوت ممتد میخواهد.
سکوتی ادامه دار در آغوش مرگ...
امروز هم گذشت...
مثل پارسال و سالهای قبل...
کاش من هم درهمان پس کوچه های سالهایی ک گذشت دفن شده بودم و تلی از خاطرات بر سرم ریخته بود. کاش من هم درسالهای قبل درکنارت به خواب رفته بودم...
کاش من هم (بقول سهراب سپهری) پشت سالها جا میماندم

پ.ن. این نوشته یکم قدیمیه اما از خودمه
پ.ن. خیلی وقت بود ک سر به وبلاگم نزده بودم
پ.ن. دلم نمیخاد دیگه مزاحم ادم هایی بشم ک منو دارن فراموش میکنند. دوستانی ک گله میکردند(یا میکنن) چرا بهشون سر نمیزنم بهتره یه سر به حال خرابم بزنید تا بفهمم هنوز از دوست هام محسوب میشید 

#53

دلم یک سکوت ممتد میخواهد.
سکوتی ادامه دار در آغوش مرگ...
امروز هم گذشت...
مثل پارسال و سالهای قبل...
کاش من هم درهمان پس کوچه های سالهایی ک گذشت دفن شده بودم و تلی از خاطرات بر سرم ریخته بود. کاش من هم درسالهای قبل درکنارت به خواب رفته بودم...
کاش من هم (بقول سهراب سپهری) پشت سالها جا میماندم

پ.ن. این نوشته یکم قدیمیه اما از خودمه
پ.ن. خیلی وقت بود ک سر به وبلاگم نزده بودم
پ.ن. دلم نمیخاد دیگه مزاحم ادم هایی بشم ک منو دارن فراموش میکنند. دوستانی ک گله میکردند(یا میکنن) چرا بهشون سر نمیزنم بهتره یه سر به حال خرابم بزنید تا بفهمم هنوز از دوست هام محسوب میشید 

#51

روزها از پی شبها میگذرد و من هنوز در غمی نا آشنا غوطه ورم

امروز دلم درد دل میخاد

بذارین خلاصه بگم

یه عزیزانی  هستند ک تنها اسمی ک میشه بهشون داد"گشاد" میباشد

این گروه از عزیزان علاوه بر اینکه خ گشاد هستند اصرار دارند همه کارها رو سایرین انجام بدن ویامثل خودشون گشاد کنن

 خلاصه این دوستان محترمم وقتی میشینند من میترسم بابت گشادیشون زمین رو  *ونشون ببلعه

امشب از دست این عزیزان کلافه ام و نیاز ب درددل دارم

لطفن همدردی کنید

نقطه سرخط.

#50

يه حس عجيبي دارم...

مثل بزرگ شدن ناگهاني

مثل انتخاب تنهايي

مثل انتخاب عذاب کشيدنم

 

حس عجيبي دارم

#49

اين روزها اينگونه ام...

حتي خدا هم نميداند چرا مرا آفريده

#48

به جا هاي سخت رسيدم...تنهايي و سردرگمي...

ميدونم بايد اين راه رو برم و ميدونم اخرش اخر دنيا نيست

ولي مطمئنم آخرش اول آينده ي منه... اينده اي که هيچ نظري دربارش ندارم

سکوت هام گوش خراش تر از فريادهام شده...

اروم شدم شايد بزرگ شدم نمي دونم ولي ميدونم قدم هامو با احتياط برميدارم...

و از خدا ميخام کمکم کنه قدم هامو درست بردارم...

اين روز ها تکرار نشدنين...

اميدوارم اين راهو درست انتخاب کرده باشم و درست ادامه بدم 

اميدوارم


دعا فراموش نشه که سخت محتاج دعاتونم

46#

یه لیوان از تو اون کابینته بردار

+ خب.

- پرتش کن زمین.

+ خب.

- شکست؟

+ آره.

- حالا ازش عذرخواهی کن.

+ ببخشید لیوان. منظوری نداشتم.

- دوباره درست شد؟

+ نه…

- متوجه شدی . . .!!؟؟؟

45#

زنـدگی در حاشیـه ...

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


شعر بسیار زیبا و معنی گرای زیر سروده ی شاعر فقید دزفولی مرحوم قیصر امین پور است که در کتاب بی بال پریدن آمده است. روح این شاعر بزرگوار شاد باد.

ما حاشیه نشین هستیم.
مادرم می گوید: "پدرت هم حاشیه نشین بود، در حاشیه به دنیا آمد، در حاشیه جان کند و در حاشیه مرد."
من هم در حاشیه به دنیا آمده ام، ولی نمی خواهم در حاشیه بمیرم!
برادرم در حاشیه ی بیمارستان مرد.
خواهرم همیشه مریض است. همیشه گریه می کند، گاهی در حاشیه ی گریه، کمی هم می خندد.
مادرم می گوید: "سرنوشت ما را هم در حاشیه ی صفحه ی تقدیر نوشته اند."
او هر شب ستاره ی بخت مرا که در حاشیه ی آسمان سوسو می زند به من نشان می دهد.
ولی من می گویم: "این ستاره ی من نیست."
من در حاشیه به دنیا آمدم، در حاشیه بازی کردم.
همراه با سگها و گربه ها و مگس ها در حاشیه ی زباله ها گشته ام تا چیز به درد بخوری پیدا کنم.
من در حاشیه بزرگ شدم و به مدرسه رفتم.
در مدرسه گفتند: "جا نداریم."
مادرم گریه کرد. مدیر مدرسه گفت: "آقای ناظم اسمش را در حاشیه ی دفتر بنویس تا ببینیم!"
من در حاشیه ی روز، به مدرسه ی شبانه می روم.
در حاشیه ی کلاس می نشینم.
در حاشیه ی مدرسه می نشینم و توپ بازی بچه ها را نگاه می کنم، چون لباسم همرنگ بچه ها نیست.
من روزها در حاشیه ی خیابان کار می کنم و بعضی شبها در حاشیه ی پیاده رو می خوابم.
من پاییز کار می کنم، زمستان کار می کنم، بهار کار می کنم، تابستان کار می کنم و در حاشیه ی کار، زندگی می کنم.
من سواد دارم ولی معنی بعضی کلمات را خوب نمی فهمم.
مثلا کلمه "تعطیلات" و "تفریح" و خیلی از کلمات دیگر را که در کتاب ها نوشته اند.
از پدرم هم پرسیدم ولی سواد نداشت!
من در حاشیه ی شهر زندگی می کنم.
من در حاشیه ی زمین زندگی می کنم.
من در مدسه آموخته ام که زمین مثل توپ گرد است و می چرخد.
اگر من در حاشیه ی زمین زندگی می کنم، پس چطور پایم نمی لغزد و در عمق فضا پرتاب نمی شوم؟
زندگی در حاشیه ی زمین خیلی سخت است.
حاشیه بر لب پرتگاه است، آدم ممکن است بلغزد و سقوط کند.
من حاشیه نشین هستم.
ولی معنی کلمه ی حاشیه را نمی دانم.
از معلم پرسیدم: "حاشیه یعنی چه؟"
گفت:"حاشیه یعنی قسمت کناره ی هر چیزی، مثل کناره ی لباس یا کتاب، مثلاً بعضی از کتابها حاشیه دارند و بعضی از کلمات کتاب را در حاشیه می نویسند؛ یا مثل حاشیه ی شهر که زباله ها را در آنجا می ریزند."
من گفتم: "مگر آدمها زباله هستند که بعضی از آنها را در حاشیه ی شهر ریخته اند؟"
معلم چیزی نگفت.
من حاشیه نشین هستم.
به مسجد می روم، در حاشیه ی مسجد نماز می خوانم، نزدیک کفشها؛ در حاشیه جلسه قرآن، قرآن خواندن را یاد گرفته ام.
قرآن کتاب خوبی است. قرآن ما حاشیه ندارد. هیچ کلمه ای را در حاشیه ی آن ننوشته اند.
اگر هم گاهی کلماتی در حاشیه آن باشند، آن کلمات حاشیه هم مثل کلمات دیگر عزیز و خوبند.
من قرآن را دوست دارم، خوب است همه چیز مثل قرآن خوب باشد.

44#

بعضی ها سعادت گفتن کلماتی را دارند

که برخی حسرت گفتنشو دارند

مثل : بابا جون خسته نباشی ،

غصه نخوری بابا فردا هم روز خداست !
 

پ.ن         نظر پست ۴۳

43#

زن ها همه چیز را میبینند ومیشوند گاهی به روی خودشان نمی آورند گاهی میخندند گاهی در چشمان دیگری می بینیند انچه را که سعی در نگفتن دارد. گاهی نانوشته های را میخوانند.
حس عجیبیست زن بودن.
حس اینکه باید بگویی میدانم باید بگویی اما میگذری می خندی و بی تردید خواهی دانست چون زن که باشی
"همه دیوانه بازی های عالم را بلدی"
حس عجیبیست زن بودن...


پ.ن۱) میترسم... قدم هام اروم شده... نمیدونم کجام وکجا دارم میرم چشمام رو بستم و به کسی که دستم تو دستاشه اعتماد کردم ... جاده راه زندگیم رو چشم بسته میرم!
 
پ.ن۲)هدف؟؟
نمیدونم چیه!...دلم میخاد بدونم چرا باید تلاش کنم چرا!!!؟؟ مگه اخرش مرگ نیست؟؟پس...چرا؟؟

پ.ن۳) این روزا توقع ادما ازم بیشترشده ! نمیدونم چرا! من همون یگانه ی قبلم ولی انگار برداشت های اونا ازم تغییر کرده!
دعا کنید....
دعا کنید بتونم چیزی باشم که اونا ازم میخان...
دعا کنین چیزی باشم که میگن لایقشم!
دعا کنید که دلم و غرورم وخودم زیر این فشار های روحی نشکنه...

42#

.
باید خودم را ببرم خانه !
باید ببرم صورتش را بشویم…
ببرم دراز بکشد…
دلداریش بدهم ، که فکر نکند…
بگویم نگران نباش ، میگذرد…
باید خودم را ببرم بخوابد…
“من” خسته است …!

41#

آیکُن های اِمیلی آیکُن های اِمیلی آیکُن های اِمیلی


جزئیات ِ چشمهایت

کلیات ِ زندگی ِ من است . . . !


نظردهی آزاده!البته در پست ۳۹

40#

وقتی نگاه تــــــــــــــــــــو نمی تابد به قلب من . . .

یخ می زند تنـــــــــــــــــــم حتی در این هوای گرم !

پس کی تمــــــــــــــــام می شود این بی قراری ها . . .

از دوریت آشفتـــــــــــــــــــه حال و داغان و خسته ام !


نظردهی در پست۳۹

#39

صدا و سیما در طی اقدامی مسرت بخش تصمیم به تاسیس بیست و یکمین

شبکه خود با عنوان “شبکه حلزون” گرفت.

این شبکه به منظور افزایش الانتویین و کلاژن و همچنین

کاهش خجالت از پوست به صورت بیست و چهار ساعته

اقدام به پخش تبلیغات “کرم حلزون” خواهد کرد

 

 


بخاطر داش سعید اینم آپ جدید!

#38 تشییع شهدای گمنام

سلام...

چند وقت پیش رفتم تشییع پیکر شهدای گمنام...

خبرگزاری فارس: شهدا ولایت‌مداری را از حضرت زهرا (س) آموختند

 

نمیدونم شما این کارها رو قبول دارید یا نه ولی برای من٬ کسی که جونش رو برای ارامشم داده ارزش داره و باید برای تشییعش برم...

حس عجیبی بود...

دوست داشتم گریه کنم... راستش بخاطر خودم... دلم  گرفته بود! اما نمیشد ... نمیدونستم این کارم چه ری اکشنی رو بدنبال داره! گریه نکردم ام خیلی دلم برای غریبی این شهدا گرفت!

 

تقدیم به تک تک شهدا:

مرا ببخش...

برای اینکه خونت را با چادرم معاوضه کردی ومن...!

مرا ببخش ...

چراکه تو آزادی شرعی مرا خواستی و من آزادی جنسی!

مرا ببخش ...

اگر حالا که برگشتی آن خواهری نیستم که تو را با بوسه هایم به جبهه فرستاده بودم!


پ.ن.

نظر دهی در پست ۳۶

×قالب×

قالبم عوض شد...

متاسفانه یه سری مطالب که با سفید نوشته بودم معلوم نیست و به خاطر قالب جای عکس هام عوض شده یا از کادر زده بیرون...

خب ببخشید... و دیگر هیچ

 


پ.ن

نظر در پست ۳۶

37# یا فاطمه زهرا

بانو نمی یابیمت ،

 اما کنار تو گریه مرسوم است ،

مگر می توان پهلوی تو بود و

شکسته نبود .

 نام خود را خصم ،

داغ ننگ زد

 دید بار شیشه داری ،

سنگ زد


پ.ن.

برای نظر دادن به پست 36 # مراجعه کنید

36#

همیشه دورنما ها خواستنی ترند ...

مثل سراب ....

مثل فردا....

مثل تو

...

 

تو ادامه مطلب علت نبودم (مسافرتم)رو توضيح دادم... مثل يه جور خاطره است اگه دوست داريد بخونيد بد نيست....

ادامه نوشته

35#


ذوق مرگ

علت : رفاه بیش از حد بعد از گرانیهای اخیر

.

زخم بستر

علت : کندی اینترنت برای دانلود مجموعه آثار افتخاری

.

پارگی روده

علت: خندیدن بیش از حد هنگام تماشای بیست و سی

.

سکته مغزی

علت : محاسبه قیمت ارز براساس نظر رییس جمهور (۱۲۲۶تومان) و قیمت آزاد آن

.

تومور مغزی

علت : تلاش برای درک جدول آمارتورم مورد نظر بانک مرکزی

.

مننژیت مزمن

علت : تلاش برای گرفتن یارانه دی ماه از عابر بانک قبل از واریز

.

دق مرگ

علت : غصه حاصل از دیدن فقر و جنایت و بیکاری در اروپا

 


پ.ن.

برای نظر دادن به پست قبلی و یا بعدی مراجعه کنید

34#

♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡


*می‌دونی"بهشت" کجاست ؟ *
*یه فضـای ِ چند وجب در چند وجب ! *
*بین ِ بازوهای ِ کسی که دوسـتش داری...*


♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡

آغوش تو!

33#

همه را صدا زدم جز خدا

هیچ کس جوابم را نداد جز خدا . . .

i love god

32#

شاید دل من عروسکی از چوب است ، مثل قصه ی پینوکیو محبوب است

اما چه دماغی داره این بیچاره ، از بس که نوشته ” حال من هم خوب است ” !

31#

سلام...

وقتی نظر ندارم دست و دلم بکار نمیره...

اما اینم به خاطر اینکه دلت نگیره...

 

 

چرا ثروتمندان محترمترند؟؟

ثروتمندان
خدایا یک دقیقه سکوت میکنم به احترام کسانی که از درد
بی کسی مردند……….
**********************************************************
ثروتمندان
همه ی آدمها برابرند.
اما ثروتمندان محترم ترند.!!!!!!
راستی تو نمیدونی چرا؟؟؟؟
***********************************************************
ثروتمندان
و باز هم عشق مادر به فرزند مادری که بخاطر فرزند بیمارش
موهایش را همیشه از ته میزند
تا فرزندش احساس تنهائی نکنه من ستایش میکنم این بانوی جوان را و آرزوی سلامتی دارم برای تمام چنین مادر و فرزندی
در هرجای دنیا .. .
*******************************************************
ثروتمندان محترمترند.راستی چرا؟؟؟
خط فقر دقیقا همین جاست.
فاصله ای هم با ما ندارد. درست زیر پای ماست.
خط فقر، خطی فرضی است ما بین بتن یک پل
زیر آن خوابیدن و از آن عبور کردنجمعی ناگهان از بالای آن میروند و جمعی زیر آن از چشم ها پنهان می مانند و شاید اصلا به حساب هم نیایند**********************************************************
چرا ثروتمندان محترم ترند؟؟
خوشبختی یافتنی نیست ساختنی است.
از زندگی لذت ببرید حتی اگر چیز با ارزشی را از دست داده اید…**********************************************************ثروتمندان

عزیز دلم…

تمام چسب زخمهایت را هم که بخرم باز…
نه زخمهای من خوب میشود نه زخمهای تو.
*********************************************************
چرا ثروتمندان محترم ترند
آرام بنوش.. زیرا که ما مسلمانان جهان بیداریم و برای همدردی با تو روزه ایم.! نگو که روزه ی ما توفیری برای تو ندارد،نگو که روزه همه برایت قطره ای شیر نمیشود. نگو بجای روزه، قطره ای شیرت میدادیم.. نگو روزه ی ما تو را سننه! از ما شیر ونان نخواه.زیرا اینها هزینه داردو ما فقط توان همدردی ظاهری با تو را داریم نه مثقال ذرة خیرا”یره.. آنهم فقط در یک ماه وتا سور شام. ما فقط اهل تظاهر وشعاریم نه تعامل و عمل. و تو را هیچگاه بر سفره ی ما جای نخواهد بود. ولی احساس کن که از روزه های فله ای ما این پستان خشکیده ی مادر ودهان تشنه تو را شیری آید تا فردای بعد از فطر توانیم باز ستانیم…!!!
**********************************************************
ثروتمندان محترمند
نذرتان قبول!که هم محلی هایتان
از زعفران برنج نذریتان تعریف میکنند
**********************************************************
ثروتمندان
تصور کنیم دست نداشتیم… اون وقت آرزوهامون خیلی متفاوت بود. ای کاش ما آدما قدر چیزهایی رو که داریم بدونیم و همیشه غر نزنیم که چه چیزهایی رو نداریم…
شاید داشته های ما آرزوی دیگران باشن
*******************************************************
ثروتمندان
همه شب نماز خواندن،همه روز روزه گرفتـنهـمـه سالــه از پـی حـج، سفــر حجـاز کـردنزمدینــه تا بـه کعبــه، سـر و پـا بـرهنــه رفتـندو لـب از بـرای لبیکــ بـه گفتــه بـاز کـردنشب جمعـه هـا نخفتـن ، به خــدای راز گفتـنز وجــود بـی نیــازش، طلـب نیـــاز کــردنبه مساجـد و معابـد، همه اعتکاف کردنز ملاهـی و مناهی، همـه احتـراز کردنبه خدا قسم که کس را، ثمر آنقدر نبخشدکه به روی مستمندی ، در بسته باز کردن…*******************************************************ثروتمندان ایرانی
تو سرو سبزی و سرت تا ابد بالاستنه موریانه و آتش حریف ریشه ی ماستاگرچه زخم تبر نقش قامت ماستخود این نشانه ی آزادگی و عزت ماست
***********************************************************ثرتمندان

می گویند : شاد بنویس …

نوشته هایت درد دارند!

و من یاد ِ مردی می افتم ،

که با کمانچه اش ،

گوشه ی خیابان شاد میزد…

اما با چشمهای ِ خیس … !

**********************************************************ثروتمندان
جامعه دو طبقه دارد:۱: طبقه ای که می خورد و کار نمی کند ۲: طبقه ای که کار می کند و نمی خورد!
*********************************************************ثروتمندان
گوسفندان را چوپانشان دارد می درد، به نام تو…!آرام بخواب….!گرگ برای خودش شرافتی دارد
حالا که انسان دردنده شده است….!
**********************************************************
ست لحظه ی مرگ انسانیت…
جایی که دست های مادران بوی خون می دهد!!!
بوی “جآبهای راکدش طعم کودکانی را می گیرد که بی نفس خفه می شوند در خفقان این نکبت آباد!
معصومیت ها دریده می شوند…
وساده می گز کنار درد هایمان“این درد های مشترک”
اینجا انتهای زمین است…
درست همین جایی که ما ایستاده ایم!!!!*******************************************************فهمیدن,
آنها فقط از «فهمیدن» تو می‌ترسند.از «تن» تو- هر چقدر هم که قوی باشد- ترسی ندارند.از گاو که گنده‌تر نمی‌شوی، میدوشندت!از خر که قوی‌تر نمی‌شوی، بارت می‌کنند!از اسب که دونده‌تر نمی‌شوی، سوارت می‌شوند!،اما آنها فقط از «فهمیدن» تو می‌ترسند
*********************************************************عاشقان
میخواهم عاشقی را از تو یاد بگیرمکه چنین بی وقفه در هر زمان و مکانییادت نمیرود باید عاشقی کنیکاش من اینگونه عاشق بودم ….. ای کاش …*********************************************************کدخدا,راه زن

شگفتا !

رد پای دزد دهکده ی ما بر روی برف

چقدر شبیه چکمه های کدخداست!!!

 
در انتشار آنچه که باید گفت درنگ مکن . . .

#29

بدینوسیله
من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
و مسئولیت های یک کودک هشت ساله را
قبول می کنم!

می خواهم به یک ساندویچ فروشی بروم
و فکر کنم که آنجا یک رستوران پنج ستاره است...


می خواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است،
چون می توانم آن را بخورم...

می خواهم زیر یک درخت بلوط بزرگ بنشینم
و با دوستانم بستنی بخورم…

می خواهم درون یک چاله آب بازی کنم
و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم…

می خواهم به گذشته برگردم،
وقتی همه چیز ساده بود،

وقتی داشتم رنگها را،
جدول ضرب را
و شعرهای کودکانه را
یاد میگرفتم...

وقتی نمی دانستم که چه چیزهایی نمی دانم
و هیچ اهمیتی هم نمی دادم…

می خواهم ایمان داشته باشم که هرچیزی ممکن است
و می خواهم که از پیچیدگی های دنیا بی خبر باشم...


می خواهم فکر کنم که دنیا چقدرزیباست
و همه راستگو و خوب هستند...

نمی خواهم زندگی من پر شود از کوهی از مدارک اداری،
خبرهای ناراحتکننده، صورتحساب، جریمه و ...

می خواهم دوباره به همان زندگی ساده خود برگردم...

می خواهم به نیروی لبخند ایمان داشته باشم،

به یک کلمه محبت آمیز،
به عدالت،
به صلح،
به فرشتگان،
به باران،
و به . . .

این دسته چک من،
کلید ماشین،
کارت اعتباری
و بقیه مدارک،
مال شما!

من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم !

(سانتیا سالگا)

iran-stars.com

 

نظر دهی در پست قبلی یا پست های بعدی