سلام صبح بخیرچقدر قالبت بی روحه؟؟
چرا؟! اینجوری میگی مجبورم یه قالب به قول دوستان سگ واسه خودم بزنما
اره..فرق هست!!
::ادامه مطلب::نوشته شده در پنجشنبه سی ام تیر 1390| ساعت 11:30| توسط M.download| یک نظر |هــــــوای تـــــــوآخرش رفتی و من تنها شدمیه غروب سرد بی فردا شدمیه روزی از قصه تو پیر میشمرفتی و جای تو خالیه پیشمآخرش نموندی و خاطره موندرفتی و رفتن تو دلو سوزوندولی من سپردمت به آسموندست اون شاهد عشق پاکموننیستی من بهونه گیر کی بشمرفتی دستامو رو عکست می کشمآخرش شمارش روز و شباچی میشه بیاد دوباره ای خداخواب هر شبم شده رویای تومن هنوز تو گوشم صدای توکاش نمی رفتی و من پر می شدمروز و شب از عطر تو هوای تونوشته شده در چهارشنبه بیست و نهم تیر 1390| ساعت 18:43| توسط خستـــــــه| یک نظر |می نویسم از سکوت سرد زندگی؛از سردی نمناک زندگیاز قشنگی گلای یاس ؛که بی منت نشسته بر روی خاکاز آسمان آبی پاک این سرزمین ؛که با تمامی بدی باز می بار بر سر مردمان بی دریغمی نویسم از سکوت سرد فاصله ,؛که این روزها شده ردپای هر حادثهاز بوی خاک باران زده ؛خنده شاد کودک همسایهمی نویسم از لحظه های بکر زندگی ؛ که پر شده از هوای بی احساس کهنگیاز پرواز لحظه های ناب پر امید ؛تنها شدن در خود و دنیای خودمی نویسم از خاطره های گمشده ،در پیچ و خم دلتنگی های سرد سرب شدهاز فراموشی دل ز یاد خود ؛از دیوانگی ها و بیگانگی های خوداز کشتن دل در شب های سرد ؛باور دل باختن دل در یک روز سختمی نویسم از فراموشی دل از داشته ها ؛نشستن و فکر کردن تنها به اندکی نداشته ها
خیلی قشنگ بودممنون
سلام صبح بخیر
چقدر قالبت بی روحه؟؟
چرا؟!
اینجوری میگی مجبورم یه قالب به قول دوستان سگ واسه خودم بزنما
اره..فرق هست!!
::ادامه مطلب::
نوشته شده در پنجشنبه سی ام تیر 1390| ساعت 11:30| توسط M.download| یک نظر |
هــــــوای تـــــــو
آخرش رفتی و من تنها شدم
یه غروب سرد بی فردا شدم
یه روزی از قصه تو پیر میشم
رفتی و جای تو خالیه پیشم
آخرش نموندی و خاطره موند
رفتی و رفتن تو دلو سوزوند
ولی من سپردمت به آسمون
دست اون شاهد عشق پاکمون
نیستی من بهونه گیر کی بشم
رفتی دستامو رو عکست می کشم
آخرش شمارش روز و شبا
چی میشه بیاد دوباره ای خدا
خواب هر شبم شده رویای تو
من هنوز تو گوشم صدای تو
کاش نمی رفتی و من پر می شدم
روز و شب از عطر تو هوای تو
نوشته شده در چهارشنبه بیست و نهم تیر 1390| ساعت 18:43| توسط خستـــــــه| یک نظر |
می نویسم از سکوت سرد زندگی؛
از سردی نمناک زندگی
از قشنگی گلای یاس ؛
که بی منت نشسته بر روی خاک
از آسمان آبی پاک این سرزمین ؛
که با تمامی بدی باز می بار بر سر مردمان بی دریغ
می نویسم از سکوت سرد فاصله ,؛
که این روزها شده ردپای هر حادثه
از بوی خاک باران زده ؛
خنده شاد کودک همسایه
می نویسم از لحظه های بکر زندگی ؛
که پر شده از هوای بی احساس کهنگی
از پرواز لحظه های ناب پر امید ؛
تنها شدن در خود و دنیای خود
می نویسم از خاطره های گمشده ،
در پیچ و خم دلتنگی های سرد سرب شده
از فراموشی دل ز یاد خود ؛
از دیوانگی ها و بیگانگی های خود
از کشتن دل در شب های سرد ؛
باور دل باختن دل در یک روز سخت
می نویسم از فراموشی دل از داشته ها ؛
نشستن و فکر کردن تنها به اندکی نداشته ها
خیلی قشنگ بود
ممنون