تولدت مبارک...
سال روز تولدت رو تبریک میگم ب فرشته های آسمون!
چون ؟!؟
5 ساله ک رفتی پیششون
و تسلیت میگم ب خودم چون فرشته ای مثل تورو از دست دادم ....
.
تولدت مبارک مهدی جان
بچه هابی زحمت واسه شادی روحش فاتحه بفرستین ...
سال روز تولدت رو تبریک میگم ب فرشته های آسمون!
چون ؟!؟
5 ساله ک رفتی پیششون
و تسلیت میگم ب خودم چون فرشته ای مثل تورو از دست دادم ....
.
تولدت مبارک مهدی جان
بچه هابی زحمت واسه شادی روحش فاتحه بفرستین ...
بشمار اما
تعداد دل هایی را ک ب دست آوردی !
بشمار تعداد لبخندهای ک برلب دوستانت نشاندی !
بشمار تعداد اشک هایی ک از سرشوق وغم ریختی !
فصل زردی بود !
توچقدر سبز بودی ؟؟
جوجه ها را بعدا باهم میشماریم ...
مرسی که هستی و هستی را رنگ می آمیزی
هیچ چیز از تو نمی خواهم
فقط باش ، فقط بخند ، فقط راه برو …
نه !!! راه نرو …
خدایا !
کسی غیر از تو با من نیست …
خیالت از زمین راحت ، که حتی روز روشن نیست …
کسی اینجا نمیبینه ، که دنیا زیر چشماته !
یه عمره یادمون رفته ، زمین دار مکافاته !
فراموشم شده گاهی ، که این پایین چه ها کردم !
که روزی باید از اینجا ، بازم پیش تو برگردم !
خدایا وقت برگشتن ، یه کم با من مدارا کن !
شنیدم گرمه آغوشت ، اگه میشه منم جا کن …
نگران نباش !
نمی شوددوستت نداشت
لجم هم ک بگیرد ازدستت ...
دفترچه ی خاطراتم پراز فحش های عاشقانه میشود .
פֿـیلے سـפֿـتـﮧ..
بـﮧ פֿـاطر کسے کـﮧ دوسشـ دارے همه چیزو..
از سر راهـت פֿـط بزنے..
بعـدبفهمے פֿـودت تو لیستے بودے کـﮧ اوטּ..
بـﮧ פֿـاطریکے دیگـﮧ פֿـطـت زده....
تازه فهمیدم برای زنده ماندن لازم نیست نگاهت...نفست...دلت به کسی بند باشد!
تازه فهمیدم تقدیر بعضی دست ها خالیست...
تقدیر بعضی اسم ها تنهاییست...
تازه فهمیدم به این زندگی عادت کرده ام...
اینکه بهانه نباشم برای کسی...
اینکه بهانه نباشد برایم کسی...
اینکه میشود تنهایی قدم زد،
تنهایی آواز خواند،
تنهایی پایکوبی کرد...
اینکه "من" هم برای خودش کسی است!!
دلم میخواد بدونی تو این همه ستاره / هیچ کی اندازه ی من نگاتو دوست نداره
!
مواظب خوבت باش یعنے... واقعاً مواظب خوבت باش
یک دلِ سـاده
لَـک زده
بـرایِ چای هـایِ سرد شـده ی رویِ میز
بـرایِ دیر رسیـدن هایِ از سرِ عمد
بـرایِ دیـدنِ تو که ایسـتاده ای
به انتظار
و تماشـایِ یواشـکی
و به یـک باره ظـاهر شدن و پـریدن در آغوشـت
دلـم برایِ یک آرزویِ دو نفره
دلشـوره هایِ بی مورد
دلتنگـی هایِ ثانیه ای . . .
راستش !
مـن دلـم برایِ یک
تــو
لَک زده . . . !
خــوش بــهحــال آن مــرد
کــه در زنــدگیــش
تــو راه بــروی
خــوش بــه حــال مــردی
کــه بــرایــش
تــو شیــریــنزبــانــی کنــی
خــوش بــه حــال مــردی
کــه دســتهــای قشنــگ تــو
دگمــههــای پیــرهنــش را
بــاز کنــد
ببنــدد
تــا لــبهــایــت بــه نجــوایــی بخنــدد ...
خــوش بــه حــال آن مــرد ...
"سیــــد سیــــآوش"
بـایـد کـسـی را پـیـدا کـنـم
کـه دوسـتـم داشـتـه بـاشـد (!)
آنـقـدر کـه یـکـی از ایـن شـب هـای لـعـنـتـی
آغـوشـش را بـرای مـن و یـک دنـیـا خـسـتـگـی اَم بـگـشـایـد...
هـیـچ نـگـویـد! هـیـچ نـپـرسـد...
فـقـط مـرا در آغـوش بـگـیـرد...
بـعـد هـمـانـجـا بـمـیـرم...
"سیــــــد سیــــــآوش"
دیگر نمیتوانم بنویسم .
دیگر نمیتوانم غزلت کنم !
دیگر نمیتوانم با واژه ها بزم بگیرم یا رزم یا ختم !
کاغذهای بیچاره !
بغض و کلافگیم را سر انها خالی میکنم
و روحم را در جسمشان مچاله میکنم !
هر چه مینویسم یک چیزی کم دارد .
یک چیزی مثل عشق !
مثل هدف !
مثل آیین !
مثل......!
مثل تـــــــــو !
به واژه هایم رحم کن
"سیـــدسیــآوش"
تو مقصری اگر من دیگر ” من سابق ” نیستم !
من را به من نبودن محکوم نکن !
من همانم که درگیر عشقش بودی !
یادت نمی آید ؟!
من همانم !
حتی اگر این روز ها هر دویمان بوی بی تفاوتی بدهیم !
"سیـــــــــــــــد سیـــآوش"
رابطـِہ هاے ساده را دوست نـَـدارَم !
میخواهـَـم پیچیده باشـَـد...
رابطـِہ ے سینوس کسینوس اَرزانے ِ خودشاלּ
مـَـלּ بــِہ جـَـمع و تـَـفریق خُودماלּ هـَـم راضے اَم
"سیـــــــد سیآوش"
آدمـهـآیی کـه شمآ رآ ترک میکـنند غریبـه هآیی هسـتند که یـک روز بـآ شمـآ آشـنآ مـیشوند!
بآ افکـآرِ شـُمآ! بآ حـرف هآی شـُمآ ! بآ دستهآی شـُما !
بآ رویآهآی شـُمآ ! بآ تک تک لحظه هآی شـُمآ !
یک روز ناگهآن حوصله شآن سر میرود !
دلـشـآن رآ و دستهآشآن رآ و حرفهآیشان رآ و خوآبشآن رآ پـس میگیریند !
و غریـبه هـآیی میـشوند بـآ خـآطـرآتـی که پـُر میکنند :
افـکارتـآن رآ دستهآیـتآن رآ خـوآب هـآیتـآن رآ رویـآ هآ و تـک تـک لـحـظـه هـآیـتـآن رآ
یک روز نـآگهآن حوصـله ی شـُمآ سـر میـرود غریـبه هآیی میشوید کـه خودتـآن رآ تـَرک
مـیکـنیـد
"ســــید سیــآوش"
نه دروغ است و نه توهم
غمی که از سنگینی اش دیگر توان سر پا ایستادن ندارم
زانو زده ام و مینویسم
توهم عشقی است که فکر میکردم داشتی و نداشتی
دروغ احساساتی است که از آن دم می زنی
حقیقت نگاه تلخ من به گذشته است
توهم تعصبی است که فکر میکردم روی من داشتی و نداشتی
دروغ تعصبی است که روی نامه هایمان داری
حقیقت دفتری است که از من دزدیدی تا یادت نرود...
چه فرقی میکند یادت برود یا نرود وقتی هیچ چیز شبیه گذشته نیست؟
اما
فرق میکند یادم برود یا نرود وقتی هیچ چیز شبیه گذشته نیست!
تفاوت آنجاست که مادامی که گذشته در ذهنم رژه میرود احساس حقارت امان نمیدهد که
چشم باز کنم
امان نمی دهد که بایستم
اما نمی ده که خلاص شوم از هرچه توهم و دروغ و حقیقت است
بعد از تو...
نمیگویم این دل دیگر دل نمیشود....اتفاقا میشود اما برای تو...!!؟؟
بعد از تو...
کابوس های آن دوران خواب راحت را بر من حرام کرده..
بعد از تو...
و دوباره با تو...
دیگر هیچ چیز آنقدر سوزان نیست
آنقدر سرد است و بی حس که دستهایم،لبخند هایم ...دیگر هیچ حسی به تو نمیدهد
بودی که....
دیدی که....
فهمیدی که....
دیگر هیچ چیز شبیه گذشته نیست!
چرا دیگر هیچ چیز شبیه گذشته نیست؟
چه شد؟
چه شد که وقتی برمیگردم و پشت سرم را نگاه میکنم
حاصلی ندارد جز
لبخندی تلخ به آنهمه حماقت ها ؟؟؟؟
"سید سیاوش"